★یه نکته هم بگم اونم اینه که میدونید که الان فیلیکس چقدر
★یه نکته هم بگم اونم اینه که میدونید که الان فیلیکس چقدر موهاش بلنده و موهاش چه رنگیه مگه نه ؟ پس همونجوری فیلیکس رو تصور کنید ★
فراتر از دوستی [ ادامه قسمت ⁴⁶ ]
دقیقا امروز تولد فیلیکس بود و دور روز بعدش تولد نارا مامان فیلیکس بهش زنگ زد فیلیکس گوشی رو برداشت
" سلام مامان خوبی ؟ "
Marya:
"سلام پسرم ، تولدت مبارک ، قرار نیست بیای اینجا برات تولد بگیرم پسر مامان ؟ ⁴ ساله اهمیت نمیدی به تولدت ها ، بسه بچه جون ، داغون شدی "
این حرف ها دیگه برای فیلیکس عادی شده بود روزی ⁵ بار همین حرف هارو میشنید
" مامان ول کن سرم درد گرفت روزی ⁵ بار بهم میگی بسه بسه بسه دیگه "
Marya:
" ای خدا ، دیگه ربطی به من نداره خودت میدونی بچه جون ، من برم کار دارم "
Felix:
" باشه مامان ، مرسی که زنگ زدی ، خدافظ "
فیلیکس تلفن رو قطع کرد خودش رو پرت کرد روی تخت نارا اومد کنارش دراز کشید
" مامان ، میگم تولدت کیه ؟ همیشه برای من تولد میگیری ، کادو میگیری ولی من نه ، میشه بگی تولدت کیه ؟ "
فیلیکس به ساعت روی گوشی نگاه کرد ساعت ²³:⁰⁰ رو نشون میداد برگشت سمت نارا
" خب یک ساعت دیگه وقت داری تا واسم تولد بگیری و بهم کادو بدی پرنسس "
Nara:
" مامان امروز تولدته ؟ "
Felix:
" آره چیه مگه ؟ "
Nara:
" مامان از اتاق بیرون نیای ها هر وقت گفتم بیا بیرون باشه ؟ "
Felix:
" باشه پرنسس ، کمک خواستی بگو "
نارا بلا فاصله رفت تو اتاقش و شروع کرد کشیدن نقاشی با اینکه ⁴ سال بیشتر نداشت نقاشیش فوقالعاده بود این مورد رو از هیونجین به ارث برده بود کارش تموم شد زنگ در به صدا در اومد فیلیکس رفت سمت آیفون دید جیسونگ پشت دره ، در دروازه رو باز کرد و بعد در خونه رو و بعدش اومد بیرون ولی فقط جیسونگ نبود ، لینو ، چانگبین ، چان ، جونگین و سونگمین هم بودن
Lee know:
" دکتر لی هنوز که ساعت دوازده نشده پس تولدت مبارک ، درسته هیونجین نیست ولی نگه ما مردیم ؟ "
Han:
" اوهوم مینهو درست میگه فیلیکس شی ، برو آماده شو بریم یکم بگردیم ، تازه واست کیک هم میگیریم ، کادو هم گرفتیم ، بدو برو آماده شو دیگه "
فیلیکس دیگه نزدیک بود اشکش در بیاد
" وای خدا ... سوپرایز شدم فکر نمیکردم شما اینجوری سوپرایزم کنید "
Nara:
" عمو هان این کادوی مامانم فعلن پیشت باشه تا برم آماده بشم ، بهش نشون ندی ها زود میام "
Han:
" باشه کوچولو برو خیالت راحت ، یونگ بوکا توهم برو آماده شو دیگه "
Felix:
" باشه باشه ، الان میام ، میخواید بیاین داخل "
Chin:
" نه بابا ، برو آماده شو سریع بیا "
فیلیکس رفت یه شلوار لی بگ سیاه با یه هودی سرمه ای پوشید رفت سمت اتاق نارا دید نارا یه پیراهن آبی آسمونی پوشیده
ادامه دارد...★
فراتر از دوستی [ ادامه قسمت ⁴⁶ ]
دقیقا امروز تولد فیلیکس بود و دور روز بعدش تولد نارا مامان فیلیکس بهش زنگ زد فیلیکس گوشی رو برداشت
" سلام مامان خوبی ؟ "
Marya:
"سلام پسرم ، تولدت مبارک ، قرار نیست بیای اینجا برات تولد بگیرم پسر مامان ؟ ⁴ ساله اهمیت نمیدی به تولدت ها ، بسه بچه جون ، داغون شدی "
این حرف ها دیگه برای فیلیکس عادی شده بود روزی ⁵ بار همین حرف هارو میشنید
" مامان ول کن سرم درد گرفت روزی ⁵ بار بهم میگی بسه بسه بسه دیگه "
Marya:
" ای خدا ، دیگه ربطی به من نداره خودت میدونی بچه جون ، من برم کار دارم "
Felix:
" باشه مامان ، مرسی که زنگ زدی ، خدافظ "
فیلیکس تلفن رو قطع کرد خودش رو پرت کرد روی تخت نارا اومد کنارش دراز کشید
" مامان ، میگم تولدت کیه ؟ همیشه برای من تولد میگیری ، کادو میگیری ولی من نه ، میشه بگی تولدت کیه ؟ "
فیلیکس به ساعت روی گوشی نگاه کرد ساعت ²³:⁰⁰ رو نشون میداد برگشت سمت نارا
" خب یک ساعت دیگه وقت داری تا واسم تولد بگیری و بهم کادو بدی پرنسس "
Nara:
" مامان امروز تولدته ؟ "
Felix:
" آره چیه مگه ؟ "
Nara:
" مامان از اتاق بیرون نیای ها هر وقت گفتم بیا بیرون باشه ؟ "
Felix:
" باشه پرنسس ، کمک خواستی بگو "
نارا بلا فاصله رفت تو اتاقش و شروع کرد کشیدن نقاشی با اینکه ⁴ سال بیشتر نداشت نقاشیش فوقالعاده بود این مورد رو از هیونجین به ارث برده بود کارش تموم شد زنگ در به صدا در اومد فیلیکس رفت سمت آیفون دید جیسونگ پشت دره ، در دروازه رو باز کرد و بعد در خونه رو و بعدش اومد بیرون ولی فقط جیسونگ نبود ، لینو ، چانگبین ، چان ، جونگین و سونگمین هم بودن
Lee know:
" دکتر لی هنوز که ساعت دوازده نشده پس تولدت مبارک ، درسته هیونجین نیست ولی نگه ما مردیم ؟ "
Han:
" اوهوم مینهو درست میگه فیلیکس شی ، برو آماده شو بریم یکم بگردیم ، تازه واست کیک هم میگیریم ، کادو هم گرفتیم ، بدو برو آماده شو دیگه "
فیلیکس دیگه نزدیک بود اشکش در بیاد
" وای خدا ... سوپرایز شدم فکر نمیکردم شما اینجوری سوپرایزم کنید "
Nara:
" عمو هان این کادوی مامانم فعلن پیشت باشه تا برم آماده بشم ، بهش نشون ندی ها زود میام "
Han:
" باشه کوچولو برو خیالت راحت ، یونگ بوکا توهم برو آماده شو دیگه "
Felix:
" باشه باشه ، الان میام ، میخواید بیاین داخل "
Chin:
" نه بابا ، برو آماده شو سریع بیا "
فیلیکس رفت یه شلوار لی بگ سیاه با یه هودی سرمه ای پوشید رفت سمت اتاق نارا دید نارا یه پیراهن آبی آسمونی پوشیده
ادامه دارد...★
۵.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.