پارت بی اختیار خندیدمو نگامو رو چشای مشکیو مرواردیش د

پارت 73: بی اختیار خندیدمو نگامو رو چشای مشکیو مرواردیش دوختم. من: خوب منم شرطای خودمو دارم! اوم...خوب اگه یه غذا برات بیارم که بخوری و بعد میام پیشت میخوابم اووم؟؟؟ خندید و اون دندونای سفیدش پیدا شد. کوکی: هعی دختر خوب اصلا کار خوبی نیس که از نقطه ضعفای ادم سو استفاده کنی!! ولی چون میخوامت کنارم ...باشه میخورم. من: حالا تو ام شدی یه پسر خوب!
از کنارش بلند شدمو به سمت آشپز خونه رفتم. میخواسمتم براش سوپ سبزیجات درست کنم. پیشبندمو بستمو آستینامو بالا زدم. پیازچه هارو روی تخته گذاشتمو شروع به خورد کردنشون کردم . چیزی نگذشته بود که بد جور دستمو بریدم. آخی گفتمو اخمام توی هم رفت. انگشتمو توی دهنم کردمو خونشو مکیدم. انگشتمو از دهنم بیرون اوردمو بدون توجه به اینکه هنوز داره خون میاد یا نه ادامه کارمو کردم. وقتی که سوپ آماده شد اونو توی سینی گذاشتمو سینی و بلند کردم. نگاهم به انگشتم افتاد که داشت بد جور خون میومد . انگشتمو از سینی جدا کردم. وارد اتاق شدم. جونگ کوکو دیدم که قیافش سر حال تر از قبله و این منو خوشحال میکرد. همین که اومدم سینی و بزارم روی پاش نگاش روی انگشت بریدم متمرکز شد. بلا فاصله انگشتمو گرفت. کوکی: ببینم دوباره چیکار کردی؟؟ چقد بد بریدیش . سریع انگشتمو به طرف دهنش بردو خونشو مکید. اخم کوچکی کردمو با شیطنت گفتم: مگه تو خون خواری؟؟؟در عوض اونم اخم کردو بعد مکیدن خون انگشتم گفت: هعی چن بار بهت بگم به خودت آسیب نزن.
انگشتمو از دسش کشیدمو اخم کردم. من: یاااا خیلی لووسی غذا تو بخور دیگه... چشاشو ریز کردو نگام کرد. شروع کرد به خوردن سوپ. سوپشو که کامل خورد سینی و بردم توی اشپز خونه و همین که برگشتم دیدم داره منو دید میزنه. با چشمای درشت تو چشاش زل زدمو گفتم: هاع چیه؟ دسشو روی تخت کنارش گذاشت و گفت: بیا بخواب دیگه. نگاه مهربونی بهش کردم و گفتم : باشه زندگیم الان میام . ولی صبر کن لباسمو عوض کنم. پشتمو بهش کردمو بلوزمو در اوردمو خواستم که یه تاپ بپوشم. نیشخندی زد. کوکی: گائول داشتیم؟؟؟ وقتی که تاپمو پوشیدم برگشتمو با تعجب نگاهش کردم. من: منظورت چیه؟؟؟ دست یه سینه شدو ریز نگا کرد. کوکی: از کی تالا بر میگردیو لباس عوض میکنی!؟ زدم زیر خنده به طرف تخت رفتمو کنارش خوابیدم دستمو روی سینه هاش کشیدم. در عوض اونم سرمو توی دساش گرفتو به سینش چسبوند. صدای تپش قلبشو میشنیدم. چشامو بستم. کوکی: گائول؟؟ سرمو بالا اوردمو تو چشاش نگا کردم: اوم؟ دسشو لای موهام کرد. کوکی: تا ابد مال من باش. مال یه دیوونه که به حد جنون دوست داره. گردنشو بوسیدم. من:  چه بگی چه نگی چه بخوای چه نخوای من مال تو ام! حالا هم استراحت کن ینی مریضی. لبخندی زدو چشاشو بست.
یکمی گذشت . من هنوز نخوابیده بودم ولی جونگ کوک خیلی وقت بود خوابیده بود . دستمو دوباره روی پیشونیش گذاشتمو دیدم دوباره تب کرده بلافاصله بلند شدمو یه پارچه خیس کردمو گذاشتم روی پیشونی و بدنش. نمیتونستم چشم ازش بردارم. همش میترسیدم تبش بره بالا. خلاصه تا صبح همینجوری بالا سرش بودم تا اینکه سرمو گذاشتم لب تخت و خوابم برد.
(دیالوگ از زبون جونگ کوک)
صبح به خستگی تمام غلطی زدمو لای چشامو باز کردم گائول کنارم نبود. ولی سرمو که برگردوندم دیدم که لب تخت خوابش برده. درست مثه یه عروسک خوابیده بود. موهای لخت و قهوه ای رنگش روی صورتش ریخته بودند و  سرشو روی دسش گذاشته بود. با دیدنش لبخند روی لبم اومد. دسمو روی موهاش کشیدم. مثه اینکه دیشب خوب نخوابیده بود. نباید بیدارش میکردم. از تخت اومدم پایین که بهو گائول بیدار شد. با چشای خواب آلاود نگام کرد. خمیازه ای کشیدو گفت: جونگ کوک چرا بیدار شدی ؟؟
رفتم جلو دسشو گرفتمو بلندش کردم. کوکی: اولا صبح بخیر دوما چون دیشب ساعت 10 شب خوابیدم سوما تو چرا لبه تخت خوابت برده؟؟ مگه نگفتم کنارم بخواب.
دیدگاه ها (۸۱)

پارت 74: (دیالوگ از زبون جونگ کوک)وقتی بلندش کردم چشاشو مالی...

صهلاااااام شبتووون ویکووکییییییی

سلااااااام چه میکنییید بی من

وقتی عاشق شدم...نفهمیدم ممکنه به خاطرش دس به چه کارایی بزنم....

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

پارت ( دوم) <ویو جونگ کوک>توی شرکت بودم و تمام پرونده هارو ت...

سرزمین باشکوه نگهبان آتش

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط