وقتی میفهمی دوست پسرت مافیاعه و از دستش فرار میکنی اما...
وقتی میفهمی دوست پسرت مافیاعه و از دستش فرار میکنی اما....🐯💛پارت اخر:////
هانا:آره خب... راستش... هوفففف من قبول میکنم... چون دلم نمیخ
اجازه ای بهم نداد و محکم بغلم کرد.
تهیونگ:قول... قول میدم هانا همیشه کنار تو و های ازت ممنونم... دوست دارم*ذوق
.لبخندی زدم و متقابل بغلش کردم
هانا:منم دوست دارم*لبخند
*دوسال بعد*
با بالا و پایین شدن تخت دفترچه خاطراتم رو بستم و نگاهم رو به تهیونگ دادم.
تهیونگ:قند عسلم چطوره؟
هانا: خوبه خوبم
تهیونگ:فندق کوچولو چی اونم خوبه؟
هانا:اونم خوبه... راستی تهیونگا هایون کوش؟ *نگران
تهیونگ:نگران نباش برات خوب نیس... هایون تو ماشین خوابش برد... گذاشتمش تو اتاقش.
هانا:اوممم... دوست دارم خرس عسلی.
تهیونگ:منم دوست دارم ماه من:////
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اوممم چطور بود؟
هانا:آره خب... راستش... هوفففف من قبول میکنم... چون دلم نمیخ
اجازه ای بهم نداد و محکم بغلم کرد.
تهیونگ:قول... قول میدم هانا همیشه کنار تو و های ازت ممنونم... دوست دارم*ذوق
.لبخندی زدم و متقابل بغلش کردم
هانا:منم دوست دارم*لبخند
*دوسال بعد*
با بالا و پایین شدن تخت دفترچه خاطراتم رو بستم و نگاهم رو به تهیونگ دادم.
تهیونگ:قند عسلم چطوره؟
هانا: خوبه خوبم
تهیونگ:فندق کوچولو چی اونم خوبه؟
هانا:اونم خوبه... راستی تهیونگا هایون کوش؟ *نگران
تهیونگ:نگران نباش برات خوب نیس... هایون تو ماشین خوابش برد... گذاشتمش تو اتاقش.
هانا:اوممم... دوست دارم خرس عسلی.
تهیونگ:منم دوست دارم ماه من:////
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اوممم چطور بود؟
۱۰۶.۲k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.