پارت پنجم رمان تب داغ هوس :
اين قيافه مغرور _جسور_تخس_دريده_با مخلوطي از جذبه اي بي انتها_اعتماد به نفس عظيم وفقط و فقط«آرمين شوکت» داره لعنت بهت که اين جا منو ديدي... _تموم شد؟ با چشمايي جا خورده و گرد نگاش کردم و گفتم :چي؟!! _وارسي من؟ چشمام گردتر شد اي خاک بر سرت نفس لب پاينمو زير دندونم کشيدم و سر به زير انداختم وگفت : _سلامتو خوردي؟ با هول زدگي آشکاري سر بلند کردمو با پته مته گفتم:س َ سلام. سر شو متمايل به بالا گرفته بود فقط در حدي که مغرور بودنشو کامل کنه و از افق بهم نگاه کنه نميدونم چرا به همه ديده اي متحقر داشت حس خدايي ميکرد؟ استغفرالله ؛پولدار از دماغ فيل افتاده امروز زياد به خودش نرسيده فقط يه تيپ رسمي زده يه شلوار جذب خوش دوخت پارچه اي جاي اينکه تيپشو مردونه کنه بازم به مد روز بودن يا .. اصطلاحا فشن بودن افزوده بود يه پيرهن جذب نوک مدادي که عضلات سينه اش گويا ميخواستن جلوي لباسو بدرند با يه پالتوي کوتاه خوش دوخت_هووووم يه با ديگه هووووم دمي کشيدم بس بلند ولي بي صدا تا نفهمه از ادکلن خوش بوي تلخ و خنکش دارم استشمام ميکنم واقعا محشر بود حتي توي اين هواي سرد هم اون ادکلن جواب ميداد انگار تلخيش خنکيشو ميپوشوند و اونو مناسب تموم فصول ميکرد
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.