پارت
پارت۴
توی مراسم هایجین اصلا حال خوبی نداشت و جونگکوک هم کنارش بود چون نمیتونست بزاره اون دختر با اون حال بدی که داره تنها بره به مراسم یاد بود مخصوصا وقتی خانواده مادری و خانواده پدریش طردش کردن و از اون خوششون نمیومد مراسم تموم شده بود و جونگکوک و هایجین داشتن میرفتن که مادر بزرگ هایجین گفت
مادربزرگ هایجین:آهای دختره همش تقصیر توعه که دخترم مرد همش تقصیر توعه
پدربزرگ هایجین:تو از همون اول هم نحس بودی وقتی تو بدنیا اومدی خالت مرد و بعد از خالت حتی پدربزرگ پدریت هم مرد تو شومی
مادربزرگ پدری هایجین:پدر و مادرت کار اشتباهی کردن که تورو نگه داشتن
هایجین:بسه دیگه مگه من خواستم بدنیا بیام اصن مگه من خواستم توی این خانواده باشم مگه من خواستم پدرومادرم تنها آدمای مهم زندگیم بمیرن هان مگه من خواستم شما از همون اولش هم از من خوشتون نمیومد الانم راحتم بزارید(داد و گریه)
مادربزرگ هایجین:ای دختره ی هر...زه چطور همچین حرفی میزنی ها
با داد و یه سنگ پرت کرد به طرف هایجین و سنگ خورد توی سرش و باعث شد سرش خون بیاد
مادربزرگ پدری هایجین:درسته تو یه هر..زه ای معلومه هرشب زیر یه نفری که اینجوری بی حیا شدی
پدربزرگ هایجین:چطور میتونی سر مادر بزرگ هات داد بزنی دختره ی بی شرم و حیا
هایجین همینطور گریه میکرد و از سرش خون میومد که جونگکوک گفت
..............
توی مراسم هایجین اصلا حال خوبی نداشت و جونگکوک هم کنارش بود چون نمیتونست بزاره اون دختر با اون حال بدی که داره تنها بره به مراسم یاد بود مخصوصا وقتی خانواده مادری و خانواده پدریش طردش کردن و از اون خوششون نمیومد مراسم تموم شده بود و جونگکوک و هایجین داشتن میرفتن که مادر بزرگ هایجین گفت
مادربزرگ هایجین:آهای دختره همش تقصیر توعه که دخترم مرد همش تقصیر توعه
پدربزرگ هایجین:تو از همون اول هم نحس بودی وقتی تو بدنیا اومدی خالت مرد و بعد از خالت حتی پدربزرگ پدریت هم مرد تو شومی
مادربزرگ پدری هایجین:پدر و مادرت کار اشتباهی کردن که تورو نگه داشتن
هایجین:بسه دیگه مگه من خواستم بدنیا بیام اصن مگه من خواستم توی این خانواده باشم مگه من خواستم پدرومادرم تنها آدمای مهم زندگیم بمیرن هان مگه من خواستم شما از همون اولش هم از من خوشتون نمیومد الانم راحتم بزارید(داد و گریه)
مادربزرگ هایجین:ای دختره ی هر...زه چطور همچین حرفی میزنی ها
با داد و یه سنگ پرت کرد به طرف هایجین و سنگ خورد توی سرش و باعث شد سرش خون بیاد
مادربزرگ پدری هایجین:درسته تو یه هر..زه ای معلومه هرشب زیر یه نفری که اینجوری بی حیا شدی
پدربزرگ هایجین:چطور میتونی سر مادر بزرگ هات داد بزنی دختره ی بی شرم و حیا
هایجین همینطور گریه میکرد و از سرش خون میومد که جونگکوک گفت
..............
- ۵.۰k
- ۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط