چکیده ای ازمتن سخنرانی آلبر کامو در دانشگاه اوپسلا
چکیده ای ازمتن سخنرانی آلبر کامو در دانشگاه اوپسلا
۱۴ دسامبر ۱۹۵۷ پس از دریافت جایزه نوبل
هنر با تهدیدقدرت های دولتی مواجه است. اگر این طور بود،مسئله ساده می شد:
هنرمندیا می جنگید یا تسلیم می شد. اما همین که معلوم شود این نبرد در درون هنرمند جریان داردمسئله بغرنج تر می شود ،خطیرتر هم می شود . نفرت از هنر که نمونه های اعلایش درجامعه ی می بینیم امروزه فقط به این دلیل دامنه پیدا کرده است که هنرمندان خودشان نیز به آن میدان می دهند . شک وتردید هنرمندان امروز به ضرورت هنرشان برمی گردد و درنتیجه، به وجود شان .
هنر ازچه چیز می تواند حرف بزند؟هنر اگر خودش را با دست های اکثریت جامعه سازگار کند، تبدیل به سرگرمی بی معنایی خواهد شد. اگر هم کورکورانه این جامعه را نفی کند،اگر هنرمند تصمیم بگیرد به رویای خود پناه ببرد ، آن وقت هنر چیزی جز نفی وانکار را بیان نخواهد کرد
در این صورت ،ما با محصولات کسانی ک سرگممان می کنندیا کسانی که دستور زبان می نویسند روبه رو خواهیم شد،که در هر دوحالت با هنری سر وکار خواهیم داشت که بریده از واقعیت زنده . ما درجامعه ای زندگی می کنیم که حتا جامعه ی پول هم نیست، بلکه جامعه ی نمادهای انتزاعی پول است.جماعت سوداگران را می توان جماعتی
تعریف کرد که در آن اشیا جای خود را نشان می دهند .طبقه ی حاکمی که ثروت خود را نه با جریب زمین یا شمش طلا بلکه با تعداد ارقامی محاسبه می کند
که در نهایت با تعداد معاملات پول انطباق می یابد،چنین طبقه ی حا کمی خودش را محکوم می کند به استقرار یک نوع دغلبازی وشیادی درکانون تجربه ی خودش وعالم خودش . جامعه ی مبتنی بر نشانه ها اساسن جامعه ای است تصنعی که در آن با بشر زنده طوری رفتار می شود که انگار موجودی است تصنعی .جای تعجب نیست که چنین جامعه ی نظاماتی از اصول صوری را مذهب خود می سازد و واژه های " آزادی "و"برابری "را بر سر زندان ها ونیز معبدهای مالی اش حک می کند
با این حال نمی شود واژه ها را به لجن کشید و ازتبعات این کار در امان ماند.
امروز لجن مال شده ترین ارزش همانا ارزش آزادی است...
آرمان ارتباط بر قرار کردن با همه واقعن آرمان هر هنرمند بزرگی است .بر خلاف تصور رایج ، اگر بخواهیم کسی را پیدا کنیم ک اصلن حق گوشه نشینی ندارد ،او کسی نیست جز هنرمند.
هنر نمی تواند مونولوگ باشد. حتا گوشه نشین ترین وناشناس ترین هنرمند هنگامی که آیندگان را مخاطب قرار می دهد ،صرفن دارد بر میل بنیادی خود تاکید می کند.
چون می بیند که دیالوگ با همروزگاران ناشنوا یا بی اعتنا ناممکن است ، روی می آورد به دیالوگ گسترده تری با نسل های بعدی..
هنرمندآزاد هم مانند انسان آزاد اهل آسایش نیست.هنرمند آزاد کسی است که با تلاش بسیار نظم خودش را پید می آورد.
هرچه به چیزهای بی نظم تری نظم ببخشد.قاعده ومعیارش دقیق تر خواهد بود وبر آزادی خود بیشتر پای خواهد فشرد.
آندره ژید سخنی دارد که من همواره با آن موافقت نشان داده ام هرچند که ممکن است به راحتی باعث سو تفاهم بشود او گفته است : هنر باقید وبند زندگی می کند و با آزادی می میرد" درست است. نباید این طور تعبیرش کرد که هنر را می توان مهار کرد هنر فقط با قید وبندهایی که برای خودش می گذارد زندگی می کند با هر قید وبند دیگری باشد می میرد...
می گویند نیچه بعد از قطع رابطه با سالومه ،در دوره ی تنهایی کامل ،درهم شکسته و درعین حال هیجان زده از کار عظیمی که درپیش داشت و می بایست بدون یاری کسی انجام بدهد. بله درهمین دوره شب ها درکوه های مشرف به خلیج جنووا قدم می زد و با شاخ وبرگ درخت ها آتش بزرگی روشن می کرد وسوختن شاخ و برگ ها را تماشا می کرد. من خیلی وقت ها به یاد این آتش ها افتاده ام و برای امتحان کردن آدم ها و آثار گاهی آدم ها و آثاری را درمقابل این آتش ها تصور کرده ام . بله زمانه ی مایکی ازهمین آتش هاست که حرارت تحمل ناپذیرش مسلمن بسیاری از آثار را به خاکستر بدل می کند اما آثاری که باقی می مانند سالم می مانند وما نگاهشان که می کنیم می توانیم بی هیچ قید وبندی خود را به آن شادی وشعف والای عقل تسلیم کنیم
که نامش را گذاشته ایم "ستایش"
۱۴ دسامبر ۱۹۵۷ پس از دریافت جایزه نوبل
هنر با تهدیدقدرت های دولتی مواجه است. اگر این طور بود،مسئله ساده می شد:
هنرمندیا می جنگید یا تسلیم می شد. اما همین که معلوم شود این نبرد در درون هنرمند جریان داردمسئله بغرنج تر می شود ،خطیرتر هم می شود . نفرت از هنر که نمونه های اعلایش درجامعه ی می بینیم امروزه فقط به این دلیل دامنه پیدا کرده است که هنرمندان خودشان نیز به آن میدان می دهند . شک وتردید هنرمندان امروز به ضرورت هنرشان برمی گردد و درنتیجه، به وجود شان .
هنر ازچه چیز می تواند حرف بزند؟هنر اگر خودش را با دست های اکثریت جامعه سازگار کند، تبدیل به سرگرمی بی معنایی خواهد شد. اگر هم کورکورانه این جامعه را نفی کند،اگر هنرمند تصمیم بگیرد به رویای خود پناه ببرد ، آن وقت هنر چیزی جز نفی وانکار را بیان نخواهد کرد
در این صورت ،ما با محصولات کسانی ک سرگممان می کنندیا کسانی که دستور زبان می نویسند روبه رو خواهیم شد،که در هر دوحالت با هنری سر وکار خواهیم داشت که بریده از واقعیت زنده . ما درجامعه ای زندگی می کنیم که حتا جامعه ی پول هم نیست، بلکه جامعه ی نمادهای انتزاعی پول است.جماعت سوداگران را می توان جماعتی
تعریف کرد که در آن اشیا جای خود را نشان می دهند .طبقه ی حاکمی که ثروت خود را نه با جریب زمین یا شمش طلا بلکه با تعداد ارقامی محاسبه می کند
که در نهایت با تعداد معاملات پول انطباق می یابد،چنین طبقه ی حا کمی خودش را محکوم می کند به استقرار یک نوع دغلبازی وشیادی درکانون تجربه ی خودش وعالم خودش . جامعه ی مبتنی بر نشانه ها اساسن جامعه ای است تصنعی که در آن با بشر زنده طوری رفتار می شود که انگار موجودی است تصنعی .جای تعجب نیست که چنین جامعه ی نظاماتی از اصول صوری را مذهب خود می سازد و واژه های " آزادی "و"برابری "را بر سر زندان ها ونیز معبدهای مالی اش حک می کند
با این حال نمی شود واژه ها را به لجن کشید و ازتبعات این کار در امان ماند.
امروز لجن مال شده ترین ارزش همانا ارزش آزادی است...
آرمان ارتباط بر قرار کردن با همه واقعن آرمان هر هنرمند بزرگی است .بر خلاف تصور رایج ، اگر بخواهیم کسی را پیدا کنیم ک اصلن حق گوشه نشینی ندارد ،او کسی نیست جز هنرمند.
هنر نمی تواند مونولوگ باشد. حتا گوشه نشین ترین وناشناس ترین هنرمند هنگامی که آیندگان را مخاطب قرار می دهد ،صرفن دارد بر میل بنیادی خود تاکید می کند.
چون می بیند که دیالوگ با همروزگاران ناشنوا یا بی اعتنا ناممکن است ، روی می آورد به دیالوگ گسترده تری با نسل های بعدی..
هنرمندآزاد هم مانند انسان آزاد اهل آسایش نیست.هنرمند آزاد کسی است که با تلاش بسیار نظم خودش را پید می آورد.
هرچه به چیزهای بی نظم تری نظم ببخشد.قاعده ومعیارش دقیق تر خواهد بود وبر آزادی خود بیشتر پای خواهد فشرد.
آندره ژید سخنی دارد که من همواره با آن موافقت نشان داده ام هرچند که ممکن است به راحتی باعث سو تفاهم بشود او گفته است : هنر باقید وبند زندگی می کند و با آزادی می میرد" درست است. نباید این طور تعبیرش کرد که هنر را می توان مهار کرد هنر فقط با قید وبندهایی که برای خودش می گذارد زندگی می کند با هر قید وبند دیگری باشد می میرد...
می گویند نیچه بعد از قطع رابطه با سالومه ،در دوره ی تنهایی کامل ،درهم شکسته و درعین حال هیجان زده از کار عظیمی که درپیش داشت و می بایست بدون یاری کسی انجام بدهد. بله درهمین دوره شب ها درکوه های مشرف به خلیج جنووا قدم می زد و با شاخ وبرگ درخت ها آتش بزرگی روشن می کرد وسوختن شاخ و برگ ها را تماشا می کرد. من خیلی وقت ها به یاد این آتش ها افتاده ام و برای امتحان کردن آدم ها و آثار گاهی آدم ها و آثاری را درمقابل این آتش ها تصور کرده ام . بله زمانه ی مایکی ازهمین آتش هاست که حرارت تحمل ناپذیرش مسلمن بسیاری از آثار را به خاکستر بدل می کند اما آثاری که باقی می مانند سالم می مانند وما نگاهشان که می کنیم می توانیم بی هیچ قید وبندی خود را به آن شادی وشعف والای عقل تسلیم کنیم
که نامش را گذاشته ایم "ستایش"
- ۵.۴k
- ۲۵ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط