نفرتی که تبدیل به عشق شد
نفرتی که تبدیل به عشق شد
P19
دستم رو گرفت و به سمت در هدایت کرد به داخل که رفتیم
(ویو ا.ت)
اونجا پر بود از درختانی بزرگ ، چمن، یه استخر بزرگ چند تا صندلی و مبل راحتی یه خونه خیلی بزرگ وقتی وارد خونه شدیم رفتم و همه جا رو دیدم یه آشپز خونه بزرگ و یه میز ناهار خوری
پذیرایی خیلی شیکی داشت به طبقه دوم که رفتم دوتا اتاق داشت وارد یکی از اتاق ها شدم یه بالکن خیلی بزرگ شیشه ای داشت
رفتم و دوتا دستم رو روی شیشه بالکن گذاشتم
؟؟!!!؟!
ارباب بود اونم دوتا دستش رو مثل من گذاشته بود ولی به دو طرف بدنم (حقیقتا نمیدونم چجوری توصیفش کنم😅 خودتون بفهمید دیگه🤣😅)
_خب ، کدوم اتاق؟
... فرقی نداره
_ باشه
بعد گفتن حرفش رفت پایین
_ اگه نمیخوای گشنه بمونی بیا صبحونه بخور
چشمم
رفتم پایین و دیدم داره غذا درست میکنه رفتم کمکش کنم
_تو برو بشین خودم میارم
با دستاش شونه هامو گرفتم برگردوندم و کمی هلم داد
رفتم و نشستم سر میز ارباب غذا ها رو آورد و شروع به خوردن کردیم
_ نظرت چیه از این به بعد بهم بگی ددی؟
+ چی؟
_بهم بگی ددی ؟
+آخه ..
_باشه اگه واست سخته......
هنوز حرفشو کامل نکرده بود که گفتم
+ نه ..نه میگم
_باشه
غذا مون رو خوردیم و ظرف هارو هم شستیم
هر کی رفت توی اتاق خودش
چند ساعتی میگذره که اومدیم حوصلم حسابی سر رفته بود
تق تق (صدای در )
+بفرمایید؟؟
در باز شد و قامت بزرگ ارباب که با مایو بود نمایان شد
_میای بریم شنا؟؟
اومد یه بهونه ای جور کنم که نرم
+من مایو ندارم
_ واستا
رفت و با یه مایو توی دستش برگشت
_بیا
+ولی .. آخه
_اگه تا چند لحظه دیگه بلند نشی و لباست رو عوض نکنی خودم میام لباست رو عوض میکنم
با این حرفش سریع بلند شدم و مایو از دستش گرفتم و در رو بستم و مایو رو پوشیدم خیلی باز اصلا دوست نداشتم با این سر و وضع برم پیشش
P19
دستم رو گرفت و به سمت در هدایت کرد به داخل که رفتیم
(ویو ا.ت)
اونجا پر بود از درختانی بزرگ ، چمن، یه استخر بزرگ چند تا صندلی و مبل راحتی یه خونه خیلی بزرگ وقتی وارد خونه شدیم رفتم و همه جا رو دیدم یه آشپز خونه بزرگ و یه میز ناهار خوری
پذیرایی خیلی شیکی داشت به طبقه دوم که رفتم دوتا اتاق داشت وارد یکی از اتاق ها شدم یه بالکن خیلی بزرگ شیشه ای داشت
رفتم و دوتا دستم رو روی شیشه بالکن گذاشتم
؟؟!!!؟!
ارباب بود اونم دوتا دستش رو مثل من گذاشته بود ولی به دو طرف بدنم (حقیقتا نمیدونم چجوری توصیفش کنم😅 خودتون بفهمید دیگه🤣😅)
_خب ، کدوم اتاق؟
... فرقی نداره
_ باشه
بعد گفتن حرفش رفت پایین
_ اگه نمیخوای گشنه بمونی بیا صبحونه بخور
چشمم
رفتم پایین و دیدم داره غذا درست میکنه رفتم کمکش کنم
_تو برو بشین خودم میارم
با دستاش شونه هامو گرفتم برگردوندم و کمی هلم داد
رفتم و نشستم سر میز ارباب غذا ها رو آورد و شروع به خوردن کردیم
_ نظرت چیه از این به بعد بهم بگی ددی؟
+ چی؟
_بهم بگی ددی ؟
+آخه ..
_باشه اگه واست سخته......
هنوز حرفشو کامل نکرده بود که گفتم
+ نه ..نه میگم
_باشه
غذا مون رو خوردیم و ظرف هارو هم شستیم
هر کی رفت توی اتاق خودش
چند ساعتی میگذره که اومدیم حوصلم حسابی سر رفته بود
تق تق (صدای در )
+بفرمایید؟؟
در باز شد و قامت بزرگ ارباب که با مایو بود نمایان شد
_میای بریم شنا؟؟
اومد یه بهونه ای جور کنم که نرم
+من مایو ندارم
_ واستا
رفت و با یه مایو توی دستش برگشت
_بیا
+ولی .. آخه
_اگه تا چند لحظه دیگه بلند نشی و لباست رو عوض نکنی خودم میام لباست رو عوض میکنم
با این حرفش سریع بلند شدم و مایو از دستش گرفتم و در رو بستم و مایو رو پوشیدم خیلی باز اصلا دوست نداشتم با این سر و وضع برم پیشش
۶.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.