پارت دوازدهم🎶🧷
#پارتدوازدهم🎶🧷
زدم زیر گریه!
از روم بلند شد و رو تخت نشست و گوشاشو گرفت!
شاهان: لعنتییییی مگ نمیگممم گریع نکن ها؟؟
هیچی نگفتم!
چن دیقه اونجوری گذشت!
من: باز کن دستامو! دارم اذیت میشم بخدا!
نگاهش تو صورتم چرخید و گف: من نمیدونم با تو چیکار کنم!
من: بزار برم! بخدا هم تو راحت میشی هم من!!!
شاهان: فک کردی ب این آسونیاس؟؟؟ ولت کنم بری؟مگ شوخیه!
میخواستم ی چیزی بگم ک شیشه های اتاق شکست!
صدای تیر اندازی بلند شد!
شاهان زود دستامو باز کرد و کمرمو گرفت محکم کشیدتم زیر تخت!
روش بودم! بوی تلخ عطرش بدجور مشاممو ب بازی گرفتع بود!
دستشو رو سرم گذاشت و ب قفسه سینش تکیه داد!
تپش قلبش بیش از حد زیاد بود!
گوشیشو از جیبش در آورد و نمیدونم ب کی زنگ و گف: عوضیا کجایین؟؟ آدمای عقاب حمله کردن!
طرف داد زد: ارباب نگهابانا رو کشتند! مام الان داریم میریم تمومش کنیم! شما نگران نباشین!
گوشیو قطع کرد!
من: شاهان!؟؟
ی جوری نگام کرد! تو نگاهش حیرت موج میزد!
چن ثانیه نگام کرد و گف: بله؟؟؟
من: من میترسم نکنه بیان تو بکشنمون؟
شاهان: هیچ غلطی نمیتونن بکنن!
میخواس پاشه ک محکم بغلش کردم و گفتم: ن توروخدا تنهام نزاری! ولم نکن! خیلی میترسم!
شاهان: باشه! پاشو باهم بریم!
من تو بغل گرفت و پاشد!
حیرون تو بغلش بودم!
چرا زمینم نمیزاشت !
جلو در اتاق خودش وایساد و زمینم گذاشت!..
شاهان: برو اینجا و درو ببند! از همه و همه جا امن تره!
نگاهی بهش انداختم! دلم میخواست اونم پیشم باشه!
من: نرو!
@Ekip_kera_sh
زدم زیر گریه!
از روم بلند شد و رو تخت نشست و گوشاشو گرفت!
شاهان: لعنتییییی مگ نمیگممم گریع نکن ها؟؟
هیچی نگفتم!
چن دیقه اونجوری گذشت!
من: باز کن دستامو! دارم اذیت میشم بخدا!
نگاهش تو صورتم چرخید و گف: من نمیدونم با تو چیکار کنم!
من: بزار برم! بخدا هم تو راحت میشی هم من!!!
شاهان: فک کردی ب این آسونیاس؟؟؟ ولت کنم بری؟مگ شوخیه!
میخواستم ی چیزی بگم ک شیشه های اتاق شکست!
صدای تیر اندازی بلند شد!
شاهان زود دستامو باز کرد و کمرمو گرفت محکم کشیدتم زیر تخت!
روش بودم! بوی تلخ عطرش بدجور مشاممو ب بازی گرفتع بود!
دستشو رو سرم گذاشت و ب قفسه سینش تکیه داد!
تپش قلبش بیش از حد زیاد بود!
گوشیشو از جیبش در آورد و نمیدونم ب کی زنگ و گف: عوضیا کجایین؟؟ آدمای عقاب حمله کردن!
طرف داد زد: ارباب نگهابانا رو کشتند! مام الان داریم میریم تمومش کنیم! شما نگران نباشین!
گوشیو قطع کرد!
من: شاهان!؟؟
ی جوری نگام کرد! تو نگاهش حیرت موج میزد!
چن ثانیه نگام کرد و گف: بله؟؟؟
من: من میترسم نکنه بیان تو بکشنمون؟
شاهان: هیچ غلطی نمیتونن بکنن!
میخواس پاشه ک محکم بغلش کردم و گفتم: ن توروخدا تنهام نزاری! ولم نکن! خیلی میترسم!
شاهان: باشه! پاشو باهم بریم!
من تو بغل گرفت و پاشد!
حیرون تو بغلش بودم!
چرا زمینم نمیزاشت !
جلو در اتاق خودش وایساد و زمینم گذاشت!..
شاهان: برو اینجا و درو ببند! از همه و همه جا امن تره!
نگاهی بهش انداختم! دلم میخواست اونم پیشم باشه!
من: نرو!
@Ekip_kera_sh
۱.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.