پارت دهم 🎶🧷
#پارتدهم🎶🧷
از ترس توی نگاهش لذت میبردم!
تمنا: فقط داشتم پماد میزدم! کبری خانوم داد بهم!
ب نیم تنه لختش خیرع شدم!
پوست سفید رنگش زخم شده بود!
من: برگرد!
با ترس پرسید: برا چی؟؟؟
با اعصبانیت داد زدم: گفتمممم برگرد!
آروم پشتشو بهم کرد!
من: موهاتو جمع کن!
بدون هیچ حرفی موهای خرمایی رنگشو ک از زیر باسنش بود رو کنار کشید!
کمر باریک و سفیدش با اون زخمای عمیق خودنمایی میکرد!
پماد رو ب انگشت اشارم ریختم و آروم رو جای زخم شلاق کشیدم!
زیر لب آخ آرومی گف! میدونستم خیلی درد داره!
خیلی آروم زخماشو با پماد پشوندم!
باند رو برداشتم و کمرشو با باند بستم!
موهاشو تو دست گرفتم و دوباره اون آبشار لَخت خرمایی رو کمرش ولو شد!
خم شدم سمت موهاش!
چقدر بوی آشنایی داشت!
دوبارع بوییدم!
اره! این همون بو بود !!!
"تمنا" :
Y
اصلا باور نمیشد ک خودش داره جایی ک با شلاقش زخم کردع رو پماد میزد!
موهامو تو دست گرفته بود و داشت بو میکرد!!!
یهو ول کرد و از اتاق خارج شد و درو محکم کوبید!
پاشدم و تیشرتی پوشیدم و رو تخت نشستم!
ب اون اتاق ک صدایه ناله میومد فک میکردم!
مطمئن بودم از اونجا میتونم راه فراری پیدا کنم!
تصمیم گرفتع بود نصفه شب برم تو اون اتاق!
ساعت ۴ شب بود!
هنوز چشم رو چشمم نزاشته بودم!
آروم پاشدم و بیرون اتاقو نگاه کردم!
کسی نبود!
از اتاق بیرون اومدم و ب اطراف نگا کردم!
@Ekip_kera_sh
از ترس توی نگاهش لذت میبردم!
تمنا: فقط داشتم پماد میزدم! کبری خانوم داد بهم!
ب نیم تنه لختش خیرع شدم!
پوست سفید رنگش زخم شده بود!
من: برگرد!
با ترس پرسید: برا چی؟؟؟
با اعصبانیت داد زدم: گفتمممم برگرد!
آروم پشتشو بهم کرد!
من: موهاتو جمع کن!
بدون هیچ حرفی موهای خرمایی رنگشو ک از زیر باسنش بود رو کنار کشید!
کمر باریک و سفیدش با اون زخمای عمیق خودنمایی میکرد!
پماد رو ب انگشت اشارم ریختم و آروم رو جای زخم شلاق کشیدم!
زیر لب آخ آرومی گف! میدونستم خیلی درد داره!
خیلی آروم زخماشو با پماد پشوندم!
باند رو برداشتم و کمرشو با باند بستم!
موهاشو تو دست گرفتم و دوباره اون آبشار لَخت خرمایی رو کمرش ولو شد!
خم شدم سمت موهاش!
چقدر بوی آشنایی داشت!
دوبارع بوییدم!
اره! این همون بو بود !!!
"تمنا" :
Y
اصلا باور نمیشد ک خودش داره جایی ک با شلاقش زخم کردع رو پماد میزد!
موهامو تو دست گرفته بود و داشت بو میکرد!!!
یهو ول کرد و از اتاق خارج شد و درو محکم کوبید!
پاشدم و تیشرتی پوشیدم و رو تخت نشستم!
ب اون اتاق ک صدایه ناله میومد فک میکردم!
مطمئن بودم از اونجا میتونم راه فراری پیدا کنم!
تصمیم گرفتع بود نصفه شب برم تو اون اتاق!
ساعت ۴ شب بود!
هنوز چشم رو چشمم نزاشته بودم!
آروم پاشدم و بیرون اتاقو نگاه کردم!
کسی نبود!
از اتاق بیرون اومدم و ب اطراف نگا کردم!
@Ekip_kera_sh
۱.۶k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.