اربابای من
#اربابای_من
پارت16
منتظر بودم تهیونگ بیاد و لباسمو انتخاب کنه که درباز شد همانا پشمای من ریختن همانا یه جوری کراش شده بود منی که به هیچ پسری نگاه نمیکنم محوش شده بودم مثل ددی فاکرایه بی عصاب شده بود از همونایی که اگه باهاشون مخالف کنی جرت میدن کلا من داشتم از جذابیتش میمردم که رفت سمت کمد منم رفتم نزدیکش همینجور که داشت دنبال لباس میگشت بهم یه نگاهی انداخت و گفت
+میشه اندامت رو ببینم ؟
-چی!😳
+میخوام اندامت رو ببینم
-نه نمیشه
+خب چجوری بفهمم چه لباسی بهت میاد
-راست میگفت و از طرز رفتارش میشد فهمید خیلی عصبیه منم مخالفت نکردم با ترس و تردید حوله را باز کردم تهیونگ خیلی سرد نگاه کرد و بدون هیچ حرکتی درباره به سمت کمد رفت و یک دست لباس با همون کفش مشکی براق پاشنه بلند گذاشت روی تخت و گفت(عکس لباس هارا میزارم)
+اینارو زود بپوش و بیا
-ارباب من اینارو بپوشم خیلی باز نیست؟...... مشکلی پیش نمیاد؟
+مگه قراره از کنارم جُم بخوری که مشکلی برات پیش بیاد؟!
-ولی این لباس یقش خیلی بازه جوری که خط سینم معلوم میشه
+گفتم مگه قراره از کنارم تکون بخوری که مشکلی برات پیش بیاد ، زود بپوش و بیا
-چشم ارباب ...... لباس هارو پوشیدم خیلی خوشگل بود ولی خیلی هم باز با استرس کفش هارو پوشیدم موهام رو درست کردم و یه آرایش ملیح کردم به سمت در رفتم قبل از اینکه در را باز کنم تهیونگ اومد داخل و دستش رو کرد توی جیبش و گفت
+فکر نمیکردم اینقدر خوشگل بشی ............دستت رو بده باهام بریم
-رفتم سمتش و دستم را گذاشتم داخل دستش قلبم تند تند میزد نمیدونم از استرس بود یا جذابیتش........از پله ها اومدیم پایین و به سمت در خروج رفتیم همین که اومدیم بریم بیرون به نفر روی شونم زد
پارت16
منتظر بودم تهیونگ بیاد و لباسمو انتخاب کنه که درباز شد همانا پشمای من ریختن همانا یه جوری کراش شده بود منی که به هیچ پسری نگاه نمیکنم محوش شده بودم مثل ددی فاکرایه بی عصاب شده بود از همونایی که اگه باهاشون مخالف کنی جرت میدن کلا من داشتم از جذابیتش میمردم که رفت سمت کمد منم رفتم نزدیکش همینجور که داشت دنبال لباس میگشت بهم یه نگاهی انداخت و گفت
+میشه اندامت رو ببینم ؟
-چی!😳
+میخوام اندامت رو ببینم
-نه نمیشه
+خب چجوری بفهمم چه لباسی بهت میاد
-راست میگفت و از طرز رفتارش میشد فهمید خیلی عصبیه منم مخالفت نکردم با ترس و تردید حوله را باز کردم تهیونگ خیلی سرد نگاه کرد و بدون هیچ حرکتی درباره به سمت کمد رفت و یک دست لباس با همون کفش مشکی براق پاشنه بلند گذاشت روی تخت و گفت(عکس لباس هارا میزارم)
+اینارو زود بپوش و بیا
-ارباب من اینارو بپوشم خیلی باز نیست؟...... مشکلی پیش نمیاد؟
+مگه قراره از کنارم جُم بخوری که مشکلی برات پیش بیاد؟!
-ولی این لباس یقش خیلی بازه جوری که خط سینم معلوم میشه
+گفتم مگه قراره از کنارم تکون بخوری که مشکلی برات پیش بیاد ، زود بپوش و بیا
-چشم ارباب ...... لباس هارو پوشیدم خیلی خوشگل بود ولی خیلی هم باز با استرس کفش هارو پوشیدم موهام رو درست کردم و یه آرایش ملیح کردم به سمت در رفتم قبل از اینکه در را باز کنم تهیونگ اومد داخل و دستش رو کرد توی جیبش و گفت
+فکر نمیکردم اینقدر خوشگل بشی ............دستت رو بده باهام بریم
-رفتم سمتش و دستم را گذاشتم داخل دستش قلبم تند تند میزد نمیدونم از استرس بود یا جذابیتش........از پله ها اومدیم پایین و به سمت در خروج رفتیم همین که اومدیم بریم بیرون به نفر روی شونم زد
۱۰.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.