نشسته بودم روبروش
نشسته بودم روبروش
و به زُلفای فِرفِریش نگا میکردم ...
بهش گفتم : میدونی چرا یوز پلنگا
گوشه ی چشمشون یه خط سیاهه
که بهش میگن خط اشک ...؟
دستشو انداخت تو فِرِ موهاش ...
پیچش داد و گفت نه ... !
چِشَمو از موهاش سُر دادم رو چِشاش و گفتم :
وقتی واسه اولین بار یوزپلنگِ نر،
یوزپلنگِ ماده رو برایِ رفتن به شکار تنها گذاشت
و هیچ وقت برنگشت،
یوزپلنگ ماده که یه بچه تو شیکمش داشت،
اونقدر گریه کرد که رد اشکش موند گوشه ی چشمش
و هیچ وقت از بین نرفت ...
بلند خندید و گفت اینو از کجا آوردی ...؟
خندشو گذاشتم گوشه ی ذهنم،
پیش بقیه ی خنده هاش و گفتم : یه وقت نشه تنهام بزاریا ...
یه کم ساکت نگام کرد ...
سکوتِ نگاشو گذاشتم کنارِ بقیه ی نگاهاش،
گوشه ی دلم و گفتم ...
میخوام یه جایی واسه بچه هامون بنویسم،
فرِ موهای مامانتون از وقتی بیشتر شد
که میشِست کنار من و حرف میزد،
شعر میخوند و من یکی از انگشتام تو موهاش وِل بود و هی موهاشو بین انگشتام لول میکردم ...
میخوام براشون بنویسم
اگه یه روز،یه مردی عاشقِ موهای پیچ خورده تون شد ,
بشینید کنارش واسش شعر بخونید
تا بتونه دستشو ببره لای موهاتون و اونارو پیچ بده ...
بزارید یه روزی برسه
که پایینِ موهای همه ی خانوم ها
پیچ خورده باشه و افسانه ی ما وِرد زبونشون ...
#حنانه_اکرامی
و به زُلفای فِرفِریش نگا میکردم ...
بهش گفتم : میدونی چرا یوز پلنگا
گوشه ی چشمشون یه خط سیاهه
که بهش میگن خط اشک ...؟
دستشو انداخت تو فِرِ موهاش ...
پیچش داد و گفت نه ... !
چِشَمو از موهاش سُر دادم رو چِشاش و گفتم :
وقتی واسه اولین بار یوزپلنگِ نر،
یوزپلنگِ ماده رو برایِ رفتن به شکار تنها گذاشت
و هیچ وقت برنگشت،
یوزپلنگ ماده که یه بچه تو شیکمش داشت،
اونقدر گریه کرد که رد اشکش موند گوشه ی چشمش
و هیچ وقت از بین نرفت ...
بلند خندید و گفت اینو از کجا آوردی ...؟
خندشو گذاشتم گوشه ی ذهنم،
پیش بقیه ی خنده هاش و گفتم : یه وقت نشه تنهام بزاریا ...
یه کم ساکت نگام کرد ...
سکوتِ نگاشو گذاشتم کنارِ بقیه ی نگاهاش،
گوشه ی دلم و گفتم ...
میخوام یه جایی واسه بچه هامون بنویسم،
فرِ موهای مامانتون از وقتی بیشتر شد
که میشِست کنار من و حرف میزد،
شعر میخوند و من یکی از انگشتام تو موهاش وِل بود و هی موهاشو بین انگشتام لول میکردم ...
میخوام براشون بنویسم
اگه یه روز،یه مردی عاشقِ موهای پیچ خورده تون شد ,
بشینید کنارش واسش شعر بخونید
تا بتونه دستشو ببره لای موهاتون و اونارو پیچ بده ...
بزارید یه روزی برسه
که پایینِ موهای همه ی خانوم ها
پیچ خورده باشه و افسانه ی ما وِرد زبونشون ...
#حنانه_اکرامی
۴.۹k
۲۵ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.