پارت ۴۱
دختر خیلی زیبایی بود حتی از عکسش هم قشنگتر سعی کردم خیلی خانوم باشم ولی نشد چون گفتم:واااای چه خوشکلی
با نیشگونی که هامین از دستم گرفت به خودم اومدم و دوباره به چشماش نگاه کردم که زوم بود روی دست هامین که بازوی منو گرفته بود
اعصابم خورد بود گناه داشت واسه همین اخمامو کردم تو هم و آروم گفتم بریم یه جای خلوت آروم گفت:باشه. و بلند ادامه داد:ببخشید هلن من اومدم یه کاری انجام بدم میخواستم با دنیا برم بیرون ولی یه کاری پیش اومده اگه اجازه بدی انجام بدم و بریم هلن گفت حتما برو منم یه سری به بچه ها میزنم میرم میخواست از کنارم رد بشه که بازوشو گرفتم و گفتم:همراهمون میای بریم بیرون گفت:نه مزاحمتون نمیشم گفتم:خواهش میکنم هلن لطفا گفت:باشه هر وقت کارتون تموم شد من پایین بیاین دنبالم
باشه ای گفتم و همراه هامین حرکت کردم در اتاقش رو باز کرد و به داخل اشاره کرد وارد شدم و روی مبل روبه روی میزش نشستم جلوم نشست بهش گفتم:صدامون میره بیرون یا دیوارا عایقه گفت : عایقه چرا اینقدر حالت بده گفتم گناه داره این دختر گناه داره حقش نیست بس کنیم این بازیو
گفت نمیدونم گفتم : تو ندیدی نمیدونی چی شد گفت چی شد گفتم نمیتونم بگم با ید خودش بگه گفت چیو سکوت کردم زیر لب گفت:کارامو بکنم بریم بیرون سرمو تکون دادم تکیه دادم به صندلی و به اتاق نگاه کردم یه لحظه چشمم خورد به یه در مخفی که شبیه به دیوار بود به هامین نگاه کردم سرش گرم کارش بود یه سمت در حرکت کردم و هلش دادم که در عین تعجب در چرخید برگشتم به هامین نگاه کنم که اونو در یک سانتی خودم دیدم ترسیدم اومدم جیغ بزنم که دستشو گذاشت رو دهنم و گفت جیغ نزن دختر منم سرمو تکون دادم که دستشو برداشت و به در نگاه کرد گفت:چجوری دیدیش گفتم توجه زیادی کردم گفت : میخوای داخلش رو هم ببینی گفتم ببینم و با هم وارد شدیم به اتاق بود پر از عکس هلن کل دیوارا از ژستای متفاوت هلن پر بود با لبخند به همشون نگاه کرد دوند حرف بزنه که در اتاق زده شد به سرعت برق و باد از اتاق بیرون اومدیم درشو بستیم و روی مبل ها نشستیم و هامین گفت:بفرمایید در باز شد و چهره. هلن پدیدار گفت اجازه هست هامین اومد لبخند عمیق بزنه که با پام لگد محکمی بهش زدم که لبخند شو خورد پاهامو زیر میز بود واسه همین هلن متوجه نشد
با نیشگونی که هامین از دستم گرفت به خودم اومدم و دوباره به چشماش نگاه کردم که زوم بود روی دست هامین که بازوی منو گرفته بود
اعصابم خورد بود گناه داشت واسه همین اخمامو کردم تو هم و آروم گفتم بریم یه جای خلوت آروم گفت:باشه. و بلند ادامه داد:ببخشید هلن من اومدم یه کاری انجام بدم میخواستم با دنیا برم بیرون ولی یه کاری پیش اومده اگه اجازه بدی انجام بدم و بریم هلن گفت حتما برو منم یه سری به بچه ها میزنم میرم میخواست از کنارم رد بشه که بازوشو گرفتم و گفتم:همراهمون میای بریم بیرون گفت:نه مزاحمتون نمیشم گفتم:خواهش میکنم هلن لطفا گفت:باشه هر وقت کارتون تموم شد من پایین بیاین دنبالم
باشه ای گفتم و همراه هامین حرکت کردم در اتاقش رو باز کرد و به داخل اشاره کرد وارد شدم و روی مبل روبه روی میزش نشستم جلوم نشست بهش گفتم:صدامون میره بیرون یا دیوارا عایقه گفت : عایقه چرا اینقدر حالت بده گفتم گناه داره این دختر گناه داره حقش نیست بس کنیم این بازیو
گفت نمیدونم گفتم : تو ندیدی نمیدونی چی شد گفت چی شد گفتم نمیتونم بگم با ید خودش بگه گفت چیو سکوت کردم زیر لب گفت:کارامو بکنم بریم بیرون سرمو تکون دادم تکیه دادم به صندلی و به اتاق نگاه کردم یه لحظه چشمم خورد به یه در مخفی که شبیه به دیوار بود به هامین نگاه کردم سرش گرم کارش بود یه سمت در حرکت کردم و هلش دادم که در عین تعجب در چرخید برگشتم به هامین نگاه کنم که اونو در یک سانتی خودم دیدم ترسیدم اومدم جیغ بزنم که دستشو گذاشت رو دهنم و گفت جیغ نزن دختر منم سرمو تکون دادم که دستشو برداشت و به در نگاه کرد گفت:چجوری دیدیش گفتم توجه زیادی کردم گفت : میخوای داخلش رو هم ببینی گفتم ببینم و با هم وارد شدیم به اتاق بود پر از عکس هلن کل دیوارا از ژستای متفاوت هلن پر بود با لبخند به همشون نگاه کرد دوند حرف بزنه که در اتاق زده شد به سرعت برق و باد از اتاق بیرون اومدیم درشو بستیم و روی مبل ها نشستیم و هامین گفت:بفرمایید در باز شد و چهره. هلن پدیدار گفت اجازه هست هامین اومد لبخند عمیق بزنه که با پام لگد محکمی بهش زدم که لبخند شو خورد پاهامو زیر میز بود واسه همین هلن متوجه نشد
۶.۳k
۱۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.