پارت ۴۲
الان وقت وا دادن هامین نبود بجای لبخند خیلی مهربون گفت صاحب اختیاری هلن با لبخند غمگینی وارد شد میدونستم چقدر حالش بده ولی باید صبر کنم تا زمان مناسب به ساعت روی دیوار نگاه کردم هفت بود گفتم حرکت کنیم دیگه ساعت هفت هست هامین گفت کجا بریم؟؟ گفتم بریم شهربازی نظرت چیه هلن!!؟ هلن با یه ذوق قشنگ گفت آره آره فکر خوبیه به هامین نگاه کردم که داشت محو هلن میشد واسه همین سریع عکس العمل نشون دادم و گفتم بریم عزیزم هامین هم متوجه شد واسه همین گفت:آره بریم و هر سه به سمت در حرکت کردیم
از شرکت خارج شدیم و به ماشین رسیدیم ولی این بار خبری از راننده نبود من بخاطر نقشمون جلو نشستم و هلن عقب هامین ماشین رو روشن کرد از محوطه که خارج شدیم دست بردم و صدای ضبط ماشین رو زیاد کردم که صدای امیر تتلو فضای ماشین رو پر کرد:
رو به راه نیست احوالم
شبا بد، روزا درگیر کارم
حالم خوش نی، تو منو کشتی
پشت پنجره میشینم خنده این پشت نی
به اینجای آهنگ که رسید منو هلن هردو شروع کردیم به زمزمه آهنگ:
اخما توهم، غصه ها کوهن
انگار مجبورم، که ازت دورم
بی تو این شبها، چقده شومن
چقدر رفتارت تاثیر داره رومن
هامین هم به جمعمون پیوست و زمزمه هامون بلند تر شد:
نه میتونم جلوت این بحثه رو بازش کنم
نه میتونم با غمِ تنهایی سازش کنم
نه غرور اجازه میده که به تو خواهش کنم
ولی من دلم پَر میزنه موهاتو نوازش کنم
نه میتونم جلوت این بحثه رو بازش کنم
نه میتونم با غمِ تنهایی سازش کنم
نه غرور اجازه میده که به تو خواهش کنم
ولی من دلم پَر میزنه موهاتو نوازش کنم
(نوازش_امیر تتلو)
چندتا آهنگ دیگه هم پلی شد که من کلا ازشون خوشم نیومد که رسیدیم به شهر بازی 7 و نیم بود و هوا نسبتا تاریک از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت وسیله ها چندتا وسیله سوار شدیم، من هی سعی میکردم دور باشم از اون دوتا ولی خود هلن نمیگذاشت همش صدام میکرد و میگفت دور واینستا بعد از آخرین وسیله ای که سوار شدیم به پیشنهاد هلن رفتیم پشمک بخوریم هامین رفت پشمک بخره که یه پسره گیر داد به هلن همش میخواست شماره بده بهش از دور دیدم که هامین داره میاد پیشدستی کردم و به طرفش رفتم و سریع پشمکارو از دستش گرفتم که با تعجب بهم نگاه کرد، هنوز هلن رو ندیده بود رفتیم جلو تر که یهو دیدم چشمای هامین سرخ شد و با سرعت میگ میگ😂 به سمت پسره حمله ور شد و شروع کرد به زدنش هلن هم هی میکشید عقب منم با خنده پشمک میخوردم چندتا مرد اومدن هامین رو از پسره جدا کردن که هامین دست هلن رو گرفت و کشید منم دنبالشون رفتم یه گوشه خلوت وایستاد و رو به هلن گفت:چرا اینقدر آرایش کردی که بهت گیر بده
هلن:هامین من کجا آرایش کردم فقط یه رژلب و ریمل و خط چشم کشیدم
هتمین:پس چرا اینقدر خوشکل شدی
لعنت بهت
هلن:هامین احترام خودت رو نگهدارا
هامین:اگه نگهدارم چی میشه
هلن گفت:میگم به تو ربطی نداره تو خودت عشق داری نامزد داری غیرتتو واسه اون به خرج بده چیکار به من داری
هامین عصبی گفت : چرا خودتو میزنی به اون راه لعنتی اونی که من عاشقشم تویی توکه به روی خودت نمیاری توکه همش اذیتم میکنی توی لعنتی من عاشق توام نه کس دیگه
هلن با تعجب بهش نگاه می کرد حتی پلک هم نمیزد این وسط من یهو با خوشحالی کلی زدم و رفتم سمت شون پشمک گذاشتم دهنشون و گفتم:بیاین دهنتون رو شرین کنین عروسی منم میام بعد یکی آروم زدم تو صورت هلن و با بغض ساختگی گفتم:هیچوقت نمی بخشمت من الان با این بچه تو شکمم چیکار کنم بی پدر بزرگش کنم نمیبخشمت تو شوورمو بُر زدی
هلن با صدای خش دار گفت:حامله ای؟ گفتم : گمشو مگه من میتونم بشم زن شوور تو یهو هامین پوکید از خنده گفت: دختر یه جوری بغض کردی که منم به خودم شک کردم
از شرکت خارج شدیم و به ماشین رسیدیم ولی این بار خبری از راننده نبود من بخاطر نقشمون جلو نشستم و هلن عقب هامین ماشین رو روشن کرد از محوطه که خارج شدیم دست بردم و صدای ضبط ماشین رو زیاد کردم که صدای امیر تتلو فضای ماشین رو پر کرد:
رو به راه نیست احوالم
شبا بد، روزا درگیر کارم
حالم خوش نی، تو منو کشتی
پشت پنجره میشینم خنده این پشت نی
به اینجای آهنگ که رسید منو هلن هردو شروع کردیم به زمزمه آهنگ:
اخما توهم، غصه ها کوهن
انگار مجبورم، که ازت دورم
بی تو این شبها، چقده شومن
چقدر رفتارت تاثیر داره رومن
هامین هم به جمعمون پیوست و زمزمه هامون بلند تر شد:
نه میتونم جلوت این بحثه رو بازش کنم
نه میتونم با غمِ تنهایی سازش کنم
نه غرور اجازه میده که به تو خواهش کنم
ولی من دلم پَر میزنه موهاتو نوازش کنم
نه میتونم جلوت این بحثه رو بازش کنم
نه میتونم با غمِ تنهایی سازش کنم
نه غرور اجازه میده که به تو خواهش کنم
ولی من دلم پَر میزنه موهاتو نوازش کنم
(نوازش_امیر تتلو)
چندتا آهنگ دیگه هم پلی شد که من کلا ازشون خوشم نیومد که رسیدیم به شهر بازی 7 و نیم بود و هوا نسبتا تاریک از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت وسیله ها چندتا وسیله سوار شدیم، من هی سعی میکردم دور باشم از اون دوتا ولی خود هلن نمیگذاشت همش صدام میکرد و میگفت دور واینستا بعد از آخرین وسیله ای که سوار شدیم به پیشنهاد هلن رفتیم پشمک بخوریم هامین رفت پشمک بخره که یه پسره گیر داد به هلن همش میخواست شماره بده بهش از دور دیدم که هامین داره میاد پیشدستی کردم و به طرفش رفتم و سریع پشمکارو از دستش گرفتم که با تعجب بهم نگاه کرد، هنوز هلن رو ندیده بود رفتیم جلو تر که یهو دیدم چشمای هامین سرخ شد و با سرعت میگ میگ😂 به سمت پسره حمله ور شد و شروع کرد به زدنش هلن هم هی میکشید عقب منم با خنده پشمک میخوردم چندتا مرد اومدن هامین رو از پسره جدا کردن که هامین دست هلن رو گرفت و کشید منم دنبالشون رفتم یه گوشه خلوت وایستاد و رو به هلن گفت:چرا اینقدر آرایش کردی که بهت گیر بده
هلن:هامین من کجا آرایش کردم فقط یه رژلب و ریمل و خط چشم کشیدم
هتمین:پس چرا اینقدر خوشکل شدی
لعنت بهت
هلن:هامین احترام خودت رو نگهدارا
هامین:اگه نگهدارم چی میشه
هلن گفت:میگم به تو ربطی نداره تو خودت عشق داری نامزد داری غیرتتو واسه اون به خرج بده چیکار به من داری
هامین عصبی گفت : چرا خودتو میزنی به اون راه لعنتی اونی که من عاشقشم تویی توکه به روی خودت نمیاری توکه همش اذیتم میکنی توی لعنتی من عاشق توام نه کس دیگه
هلن با تعجب بهش نگاه می کرد حتی پلک هم نمیزد این وسط من یهو با خوشحالی کلی زدم و رفتم سمت شون پشمک گذاشتم دهنشون و گفتم:بیاین دهنتون رو شرین کنین عروسی منم میام بعد یکی آروم زدم تو صورت هلن و با بغض ساختگی گفتم:هیچوقت نمی بخشمت من الان با این بچه تو شکمم چیکار کنم بی پدر بزرگش کنم نمیبخشمت تو شوورمو بُر زدی
هلن با صدای خش دار گفت:حامله ای؟ گفتم : گمشو مگه من میتونم بشم زن شوور تو یهو هامین پوکید از خنده گفت: دختر یه جوری بغض کردی که منم به خودم شک کردم
۶.۴k
۱۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.