پارت ۴۳
دست هلن رو کشیدم و هلش دادم سمت هامین هلن بخاطر شکی که بهش وارد شده بود سست بود واسه همین پخش شد تو بغل هامین چند دقیقه ای تو بغل هامین موند طی یه عملیات خفن نیشگونی از کمرش گرفتم که سریع بهم نگاه کردم و گفت:چته چرا میزنی؟
گفتم تو هم که از خدات بود هُلت بدما بیا بیرون از تو بغلش الان گشت ارشاد میاد جمعتون میکنه ها با این حرفم سریع از بغل هامین بیرون اومد یه نگاه به هامین کردم که دیدم با چشماش واسم خط و نشون میکشه گفتم:ها چیه بابا از این به بعد یه تیکه پهنِ رو تو نگران نباش واسه منم نقشه های پلید نکش. بدون اینکه بزارم جواب بده رو کردم سمت هلن و گفتم!:تو نمیخوای بگی؟ گفت چیو گفتم:اینکه شوهر داریو، یه جوری نگام میکنی ها الان توهم باید ابراز علاقه کنی اینجوری، برگشتم سمت هامین و با مسخره بازی بهش زل زدم و گفتم:آه تنها عشق زندگیم تک ستاره قلبم من در غم هجران تو دیوانه شدم همینجوری چرت و پرت میگفتم و به سمت هامین میرفتم هامین هم باخنده ازم دور میشد یه قدمیش که رسیدم و خواستم الکی بغلش کنم هلن از پشت مانتومو گرفت و کشید و گفت:کجا با این عجله مجنون خندیدم بهش و آروم در گوشش پچ زدم :اگه بهش اعتراف نکنی مجبورم غم تو چشماتو وقتی منو دیدی واسش شرح بدم اشک تو چشمات وقتی از بغلم رد شدی و لبخند غمگینتو بهت زده و مسخ نگام کرد که آرومتر ادامه دادم درسته که غرور خوبه اما حالا که اون غرورشو گزاشته زیر پاش درست نیست پسش بزنی و احساساتت رو بهش نگی عزیزم با لبخند بهم نگاه کرو آروم رفت سمت هامین به یه قدمیش که رسید سرشو انداخت پایین و شروع کرد:هامین تو..... تو هرچی که منو دوست داری... من..... من بیشتر تورو دوست دارم اونقدر زیاد که وقتی فکر کردم با دنیایی و دیدم کنارش خوشحالی خوشبختیت آرزو کردم و بعد نگاشو سمت چشمای هامین سوق داد و گفت:بیشتر از هرچیزی تو دنیا دوست دارم مرد رویا های من هامین با ذوق گردنشو گرفت و لبشو روی لب هلن گذاشت با این حرکت من سریع رومو برگردوندم درست نبود که من اینجا باشم واسه همین پشمک هارو روی سکوی جلو شون گذاشتم و خیلی آروم ازشون دور شدم تقریبا یه پنج دقیقه ای گذشت که زنگ زدم به هامین بعد از 4 یا 5 تا بوق جواب داد که گفتم:سلام ببخشید حس و حالتو پروندم ولی من دیگه مزاحمتون نمیشدم پشمکا روی سکوی جلوتونه منم دیگه باید برگردم هتل کاری نداری گفت:دختر کجایی داشتیم دنبالت میگشتیم آروم خندیدم و گفتم:داخل لبای هلن دنبالم میگشتی؟ آروم خندید و گفت کجایی بیام دنبالت گفتم:الان وقتش نیست بمون پیش هلن من خودم میرم کاری نداری گفت بگو کجایی گفتم الان بنظرم با هلن گشتاتو بزن چون این بهترین لحظات عمرتونه کاری نداری گفت آخه گفتم آخه مرگ راستی اون اتاقه رو هم به هلن نشون بده صدای آروم هلن رو شنیدم که گفت کدوم اتاق با خنده گفتم هلن عجله نکن تا پس فردا اگه بهت نشون نداد خودم بهت نشون میدم خداحافظ صبر نکردم صدای اونو بشنوم و قطع کردم منتظر تاکسی وایساده بودم دیدم تاکسی نیست حرکت کردم سمت اول خیابون که یه ماشین برام بوق زد بی توجه پامو تند کردم و اون هی بوق زد دوباره توجه نکردم که صدای بوقش قطع شد فکر کردم رفته واسه همین آروم رفتم که یهو دستم کشیده شد و پخش شدم تو بغل یکی اومدم جیغ بزنم که با دستش دهنمو گرفت آروم در گوشم پچ زد:یه گربه چموش اینجا داریم چشمام گرد شد این صدای صدای دوباره ادامه داد اینجا چیکار میکنی دانشجوی شیطون😎
گفتم تو هم که از خدات بود هُلت بدما بیا بیرون از تو بغلش الان گشت ارشاد میاد جمعتون میکنه ها با این حرفم سریع از بغل هامین بیرون اومد یه نگاه به هامین کردم که دیدم با چشماش واسم خط و نشون میکشه گفتم:ها چیه بابا از این به بعد یه تیکه پهنِ رو تو نگران نباش واسه منم نقشه های پلید نکش. بدون اینکه بزارم جواب بده رو کردم سمت هلن و گفتم!:تو نمیخوای بگی؟ گفت چیو گفتم:اینکه شوهر داریو، یه جوری نگام میکنی ها الان توهم باید ابراز علاقه کنی اینجوری، برگشتم سمت هامین و با مسخره بازی بهش زل زدم و گفتم:آه تنها عشق زندگیم تک ستاره قلبم من در غم هجران تو دیوانه شدم همینجوری چرت و پرت میگفتم و به سمت هامین میرفتم هامین هم باخنده ازم دور میشد یه قدمیش که رسیدم و خواستم الکی بغلش کنم هلن از پشت مانتومو گرفت و کشید و گفت:کجا با این عجله مجنون خندیدم بهش و آروم در گوشش پچ زدم :اگه بهش اعتراف نکنی مجبورم غم تو چشماتو وقتی منو دیدی واسش شرح بدم اشک تو چشمات وقتی از بغلم رد شدی و لبخند غمگینتو بهت زده و مسخ نگام کرد که آرومتر ادامه دادم درسته که غرور خوبه اما حالا که اون غرورشو گزاشته زیر پاش درست نیست پسش بزنی و احساساتت رو بهش نگی عزیزم با لبخند بهم نگاه کرو آروم رفت سمت هامین به یه قدمیش که رسید سرشو انداخت پایین و شروع کرد:هامین تو..... تو هرچی که منو دوست داری... من..... من بیشتر تورو دوست دارم اونقدر زیاد که وقتی فکر کردم با دنیایی و دیدم کنارش خوشحالی خوشبختیت آرزو کردم و بعد نگاشو سمت چشمای هامین سوق داد و گفت:بیشتر از هرچیزی تو دنیا دوست دارم مرد رویا های من هامین با ذوق گردنشو گرفت و لبشو روی لب هلن گذاشت با این حرکت من سریع رومو برگردوندم درست نبود که من اینجا باشم واسه همین پشمک هارو روی سکوی جلو شون گذاشتم و خیلی آروم ازشون دور شدم تقریبا یه پنج دقیقه ای گذشت که زنگ زدم به هامین بعد از 4 یا 5 تا بوق جواب داد که گفتم:سلام ببخشید حس و حالتو پروندم ولی من دیگه مزاحمتون نمیشدم پشمکا روی سکوی جلوتونه منم دیگه باید برگردم هتل کاری نداری گفت:دختر کجایی داشتیم دنبالت میگشتیم آروم خندیدم و گفتم:داخل لبای هلن دنبالم میگشتی؟ آروم خندید و گفت کجایی بیام دنبالت گفتم:الان وقتش نیست بمون پیش هلن من خودم میرم کاری نداری گفت بگو کجایی گفتم الان بنظرم با هلن گشتاتو بزن چون این بهترین لحظات عمرتونه کاری نداری گفت آخه گفتم آخه مرگ راستی اون اتاقه رو هم به هلن نشون بده صدای آروم هلن رو شنیدم که گفت کدوم اتاق با خنده گفتم هلن عجله نکن تا پس فردا اگه بهت نشون نداد خودم بهت نشون میدم خداحافظ صبر نکردم صدای اونو بشنوم و قطع کردم منتظر تاکسی وایساده بودم دیدم تاکسی نیست حرکت کردم سمت اول خیابون که یه ماشین برام بوق زد بی توجه پامو تند کردم و اون هی بوق زد دوباره توجه نکردم که صدای بوقش قطع شد فکر کردم رفته واسه همین آروم رفتم که یهو دستم کشیده شد و پخش شدم تو بغل یکی اومدم جیغ بزنم که با دستش دهنمو گرفت آروم در گوشم پچ زد:یه گربه چموش اینجا داریم چشمام گرد شد این صدای صدای دوباره ادامه داد اینجا چیکار میکنی دانشجوی شیطون😎
۶.۵k
۱۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.