رمان ملک قلبم
رمان ملک قلبم
پارت ۸
ارسلان، در ماشینو باز کردم رفتیم سمت پاساژ همون جوری دست ظریفش تو دستم بود که دیدم داره به یه مزون نگاه میکنه
دیانا، آروم گفتم میشه بریم اونجا
ارسلان، بریم
یه لباس پوشید نه نازک باشه نکلفت جوری باشه سردت نشه
دیانا، اون سفیده که جلوی سینش یکم توری اون خوبه
ارسلان، آره خوبه بزار سایزتو بیاره بپوشی
دیانا، رفتم لباس رو پوشیدم همچینم دست و پا گیر نبود عین لباس عروس نبود
پارت ۸
ارسلان، در ماشینو باز کردم رفتیم سمت پاساژ همون جوری دست ظریفش تو دستم بود که دیدم داره به یه مزون نگاه میکنه
دیانا، آروم گفتم میشه بریم اونجا
ارسلان، بریم
یه لباس پوشید نه نازک باشه نکلفت جوری باشه سردت نشه
دیانا، اون سفیده که جلوی سینش یکم توری اون خوبه
ارسلان، آره خوبه بزار سایزتو بیاره بپوشی
دیانا، رفتم لباس رو پوشیدم همچینم دست و پا گیر نبود عین لباس عروس نبود
۷.۹k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.