Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ²⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
تنم منقبض شد و خانوم جی اون با تعجب گفت:
مامان نایون: اِوا عمه جون داره واسه شوهرش غذا نذر میکنه، الان امتحانش مهم تره یا......
تهیونگ اجازه نداد حرف خانوم جی اون کامل بشه و به تندی گفت:
تهیونگ: خب معلومه امتحانش مهم تره، عمه وقت واسه این کارا همیشه هست.
نگاه نفرت بارِ نایون رو روی خودم احساس کردم.
خانوم سوهی محکم و کوبنده جواب داد:
مامان جونگ کوک: وقت واسه درس خوندنم هست، الان واجب ترین کار اینه که.....
تهیونگ باز هم میون حرف خانوم سوهی پرید:
تهیونگ: واجب نیست عمه، قرار نیست یه دختر جوون و بیست و چهار ساله تا آخر عمرش به سوگ شوهر مُرده ش بشينه.
یهو همه از شوک حرفش ساکت شدن و زل زدن بهش.....
همونی هم ماتش برده بود و در سکوت بهش خیره بود.
یوری خانوم اون لحظه کمی جلوتر رفت و به تندی رو به پسرش غرید:
مامان تهیونگ: بسه تهیونگ تو توی این کارا دخالت نکن.
تهیونگ به مادرش نگاه کرد و مادرش محکم تر گفت:
مامان تهیونگ: به تو هیچ ربطی نداره کی عزای شوهرشو میگیره.
نگاه عصبی شو از تهیونگ گرفت و رو به نایون با لبخند مهربانانه ای گفت:
مامان تهیونگ: مادر تو بیا با تهیونگ برو مواد غدایی رو بخر،انگار کم آوردیم.
جونگ کوک که متوجه رفتار مشکوک یوری خانوم نبود، به آرومی و با کمی تعجب گفت:
جونگ کوک: من زیاد خریدما زن دایی....
یوری خانوم سریع با اخم معناداری نگاهش کرد و محکم گفت:
مامان تهیونگ: نه کمه، نایون و تهیونگ با هم میرن میخرن و میان.
چقدر روی " باهم " گفتنش تحکم به خرج داده بود. انگار من نمیدونستم اونا هر دو نشون کرده همدیگه ن.
تهیونگ به من نگاه کرد. با اخم تندی سرم رو اونور کردم، ولی همون لحظه نگاهم صاف نشست به نگاه پر معنای همونی.
نایون با لبخند و سرزندگی آماده شد و همراه تهیونگ رفت.
جونگ کوک هم رفت شرکت. من موندم با زن هایی که مثل بند به استخون جین وصل بودن و ظاهرا تقدیر من از اونا جدا نبود.
یاد پارسال افتادم که هر دو نامزد بودیم و توی حیاط همین خونه همراه با بقیه نشسته بودیم و جين جلوی همه با من شیطونی میکرد، بغضم گرفت و قطره اشکی از چشمم چکید.
جی اون و سوهی هم به یاد برادر شون جین گریه میکردند.
همونی اما ساکت و آروم نشسته بود و با چشمای قرمزش به بیرون از پنجره نگاه میکرد و اینو خوب میدونستم که داشت ریز ریز گریه میکرد.
نگاهش که میکردم قلبم بیشتر به درد ميومد و بیشتر دلم براش میسوخت.
مادری که از درد مرگ پسرش ظاهرش هر روز پیر تر و چروکیده تر میشد.
چروک های صورتش هر کدوم ردی از غصه های ناتمومش داشتن.
مرگ جین چیزی نبود که همونی به راحتی باهاش کنار بیاد.
ₚₐᵣₜ²⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
تنم منقبض شد و خانوم جی اون با تعجب گفت:
مامان نایون: اِوا عمه جون داره واسه شوهرش غذا نذر میکنه، الان امتحانش مهم تره یا......
تهیونگ اجازه نداد حرف خانوم جی اون کامل بشه و به تندی گفت:
تهیونگ: خب معلومه امتحانش مهم تره، عمه وقت واسه این کارا همیشه هست.
نگاه نفرت بارِ نایون رو روی خودم احساس کردم.
خانوم سوهی محکم و کوبنده جواب داد:
مامان جونگ کوک: وقت واسه درس خوندنم هست، الان واجب ترین کار اینه که.....
تهیونگ باز هم میون حرف خانوم سوهی پرید:
تهیونگ: واجب نیست عمه، قرار نیست یه دختر جوون و بیست و چهار ساله تا آخر عمرش به سوگ شوهر مُرده ش بشينه.
یهو همه از شوک حرفش ساکت شدن و زل زدن بهش.....
همونی هم ماتش برده بود و در سکوت بهش خیره بود.
یوری خانوم اون لحظه کمی جلوتر رفت و به تندی رو به پسرش غرید:
مامان تهیونگ: بسه تهیونگ تو توی این کارا دخالت نکن.
تهیونگ به مادرش نگاه کرد و مادرش محکم تر گفت:
مامان تهیونگ: به تو هیچ ربطی نداره کی عزای شوهرشو میگیره.
نگاه عصبی شو از تهیونگ گرفت و رو به نایون با لبخند مهربانانه ای گفت:
مامان تهیونگ: مادر تو بیا با تهیونگ برو مواد غدایی رو بخر،انگار کم آوردیم.
جونگ کوک که متوجه رفتار مشکوک یوری خانوم نبود، به آرومی و با کمی تعجب گفت:
جونگ کوک: من زیاد خریدما زن دایی....
یوری خانوم سریع با اخم معناداری نگاهش کرد و محکم گفت:
مامان تهیونگ: نه کمه، نایون و تهیونگ با هم میرن میخرن و میان.
چقدر روی " باهم " گفتنش تحکم به خرج داده بود. انگار من نمیدونستم اونا هر دو نشون کرده همدیگه ن.
تهیونگ به من نگاه کرد. با اخم تندی سرم رو اونور کردم، ولی همون لحظه نگاهم صاف نشست به نگاه پر معنای همونی.
نایون با لبخند و سرزندگی آماده شد و همراه تهیونگ رفت.
جونگ کوک هم رفت شرکت. من موندم با زن هایی که مثل بند به استخون جین وصل بودن و ظاهرا تقدیر من از اونا جدا نبود.
یاد پارسال افتادم که هر دو نامزد بودیم و توی حیاط همین خونه همراه با بقیه نشسته بودیم و جين جلوی همه با من شیطونی میکرد، بغضم گرفت و قطره اشکی از چشمم چکید.
جی اون و سوهی هم به یاد برادر شون جین گریه میکردند.
همونی اما ساکت و آروم نشسته بود و با چشمای قرمزش به بیرون از پنجره نگاه میکرد و اینو خوب میدونستم که داشت ریز ریز گریه میکرد.
نگاهش که میکردم قلبم بیشتر به درد ميومد و بیشتر دلم براش میسوخت.
مادری که از درد مرگ پسرش ظاهرش هر روز پیر تر و چروکیده تر میشد.
چروک های صورتش هر کدوم ردی از غصه های ناتمومش داشتن.
مرگ جین چیزی نبود که همونی به راحتی باهاش کنار بیاد.
۷.۱k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.