Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ¹⁹
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
حواسم بود که سوهی خانوم از این حرف پسرش خوشش نیومد و بهش بد نگاه کرد. رفتم تو آشپزخونه تا ظرف ها رو بشورم اما گوش هام رو بینشون جا گذاشته بودم ، البته صداشون تقریبا بلند بود که واضح به گوشم میرسید.
شنیدم که سوهی در تایید حرف خواهرش( جی اون ) به همونی گفت:
مامان جونگ کوک: نمیخواد دیگه بره خونشون؟!.
جونگ کوک: مامان جون!
مامان جونگ کوک: جونگ کوک مامان تو بهتر نبود بری پيش دایی دونگ ووک ت، امروز میگفت دیگه سراغی ازش نمیگیری.
جونگ کوک خندید و با شیطنت گفت:
جونگ کوک: عجب نخود سیاهی واسم پيدا کردی مامان.
همه زنا خندیدن، یه لحظه سرم رو بالا گرفتم و دیدم نایون نگاهش به منه، میخواست ببينه به حرف پسر خاله اش میخندم یا نه.
همونی: عروس بیا غذا رو بچش ببین همه چیزش اندازه هست يا نه.
ا/ت : چشم همونی.
شیر آب رو بستم و دستم رو خشک کردم و رفتم به طرف همونی.
نگاه ها همه مات و ثابت مونده بود به منو همونی.
شاید اينو به عنوان دهن کجی تلافی کردن و خوشایندشون نبود.
بین همه نگاه نایون کينه توز تر بود.با اینکه علتش برام گنگ بود ولی از صمیم قلب ازش شرمنده بودم و برای حال و روزِ خودشو زندگیش تأسف میخوردم.
داشتم غذا رو می چشیدم که در خونه یهو باز شد.
تهیونگ بود که با اون کت اسپورت تیره و شلوار مرتب و شیکی که به تن داشت وارد خونه شد.
یوری خانوم واضح اخم کرد و نگاهش رو به پسرش دوخت.
حتما بَدِش میومد پسرش راه به راه در این خونه رو باز کنه و داخل بیاد.
تهیونگ که کنار در ايستاده بود به طرفمون اومد.
نگاهش اما صاف توی نگاه ترسیده ی من نشست و بعد به جونگ کوک نگاه کرد و معنادار گفت:
تهیونگ: اینجایی؟جیمین دنبالت بود، مگه قرار نبود تو امشب شرکت رو اداره کنی؟!.
جونگ کوک: موندم اینجا ببینم چیزی کم ندارن اگه کاری داشتن انجام بدم بعد بیام.
تهیونگ واضح اخم کرد و آروم گفت:
تهیونگ: خودم هستم تو دیگه برو شرکت جیمین منتظرته.
جونگ کوک نگاهی به جمع انداخت و زیر لبی گفت:
جونگ کوک: چشم داداش الان میرم.
نگاه تهیونگ دوباره به من افتاد و به تندی گفت:
تهیونگ: مگه تو پس فردا امتحان نداری؟ اومدی اینجا چیکار کنی؟!.
ₚₐᵣₜ¹⁹
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
حواسم بود که سوهی خانوم از این حرف پسرش خوشش نیومد و بهش بد نگاه کرد. رفتم تو آشپزخونه تا ظرف ها رو بشورم اما گوش هام رو بینشون جا گذاشته بودم ، البته صداشون تقریبا بلند بود که واضح به گوشم میرسید.
شنیدم که سوهی در تایید حرف خواهرش( جی اون ) به همونی گفت:
مامان جونگ کوک: نمیخواد دیگه بره خونشون؟!.
جونگ کوک: مامان جون!
مامان جونگ کوک: جونگ کوک مامان تو بهتر نبود بری پيش دایی دونگ ووک ت، امروز میگفت دیگه سراغی ازش نمیگیری.
جونگ کوک خندید و با شیطنت گفت:
جونگ کوک: عجب نخود سیاهی واسم پيدا کردی مامان.
همه زنا خندیدن، یه لحظه سرم رو بالا گرفتم و دیدم نایون نگاهش به منه، میخواست ببينه به حرف پسر خاله اش میخندم یا نه.
همونی: عروس بیا غذا رو بچش ببین همه چیزش اندازه هست يا نه.
ا/ت : چشم همونی.
شیر آب رو بستم و دستم رو خشک کردم و رفتم به طرف همونی.
نگاه ها همه مات و ثابت مونده بود به منو همونی.
شاید اينو به عنوان دهن کجی تلافی کردن و خوشایندشون نبود.
بین همه نگاه نایون کينه توز تر بود.با اینکه علتش برام گنگ بود ولی از صمیم قلب ازش شرمنده بودم و برای حال و روزِ خودشو زندگیش تأسف میخوردم.
داشتم غذا رو می چشیدم که در خونه یهو باز شد.
تهیونگ بود که با اون کت اسپورت تیره و شلوار مرتب و شیکی که به تن داشت وارد خونه شد.
یوری خانوم واضح اخم کرد و نگاهش رو به پسرش دوخت.
حتما بَدِش میومد پسرش راه به راه در این خونه رو باز کنه و داخل بیاد.
تهیونگ که کنار در ايستاده بود به طرفمون اومد.
نگاهش اما صاف توی نگاه ترسیده ی من نشست و بعد به جونگ کوک نگاه کرد و معنادار گفت:
تهیونگ: اینجایی؟جیمین دنبالت بود، مگه قرار نبود تو امشب شرکت رو اداره کنی؟!.
جونگ کوک: موندم اینجا ببینم چیزی کم ندارن اگه کاری داشتن انجام بدم بعد بیام.
تهیونگ واضح اخم کرد و آروم گفت:
تهیونگ: خودم هستم تو دیگه برو شرکت جیمین منتظرته.
جونگ کوک نگاهی به جمع انداخت و زیر لبی گفت:
جونگ کوک: چشم داداش الان میرم.
نگاه تهیونگ دوباره به من افتاد و به تندی گفت:
تهیونگ: مگه تو پس فردا امتحان نداری؟ اومدی اینجا چیکار کنی؟!.
۴.۵k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.