Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ¹⁸
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
با نفرت نگاهم رو ازش گرفتم و زنگ در رو فشار دادم.
کمی بعد آقای شوگا در رو برام باز کرد.
از آسانسور که بیرون رفتم،در خونه باز بود. کنار در صدا زدم:
ا/ت : آقای شوگا!!
از داخل خونه گفت:
شوگا: بفرمایید خانوم.
رفتم داخل، از دیدنش کنار آیفون شوکه شدم. نگاهش توی صفحه آیفون به خیابون و ماشین تهیونگ بود که هنوز اون جا بود.
ا/ت : سلام.
بدون اینکه نگاهم کنه جواب داد:
شوگا: سلام خوش اومدید....یونا هنوز خوابه من سعی میکنم تا ساعت پنج خودمو برسونم که شما تشریف ببريد.
باید بهش بگم امروز میخوام کمی زودتر برم.
ا/ت : ببخشید ولی...
بلاخره نگاهش رو از آیفون گرفت و به طرفم پیچید. مؤدبانه گفت:
شوگا: بله؟!.
ماشین تهیونگ همون لحظه سرعت گرفت و رفت، نگاهم رو از اون قسمت گرفتم و آروم گفتم:
ا/ت : میشه امروز زودتر برم خونه؟!.
مثل صاحب کار های دیگه نگفت چرا،،که خودم اضافه کردم:
ا/ت : امروز خونمون یه کاری داریم اگه میشه من یه کم زودتر برم.
شوگا: مانعی نداره امروز سعی میکنم کارمو زود تموم کنم تا شما برید خونتون.
لبخند ریزی زدم و گفتم:
ا/ت : ممنون.
کیف و سوئیچ ش رو برداشت و به طرف در رفت.
شوگا: مراقب یونا هستید دیگه؟!.
ا/ت : بله ، خیالتون راحت باشه.
سری تکون داد و از در بیرون رفت لحظه ای بعد خونه بین سکوت منو یونا فرو رفت.
☆☆☆《 ویو ا/ت به عصر خونه همونی. 》
همونی در جواب بی احترامی های یوری خانوم و دختراش به من، هیچی نمی گفت. شاید خودشم باهاشون هم عقیده شده که با حرف های بقیه متوجه شده مزاحمشم و باید هر چه زودتر گورمو گم کنم.
تمام مدتی که جین مُرده من هنوز توی خونه اش بودم، حتی وقتی که خانوادم اومدن تا منو برگردونن به شهر خودمون پافشاری کردم و به همه گفتم "میخوام بمونم خونه شوهرم " بدون اینکه بفهمم همونی از تصمیمم راضیه یا نه.
ولی ظاهرا پشت رضایتش یه مرد مرموز بود که رگ خواب منو همونی رو خوب بلد بوده...
یوری خانوم نگاهم کرد و با اخم گفت:
مامان تهیونگ: عروس همش نگاه نکن بیا این ظرفا رو بشور یه وقت خاکی چیزی نداشته باشه.
جی اون زیر لب پیش همونی پچپچ کرد:
جی اون: دیگه دل نمیکنه از این خراب شده سیاه پوش؟چی کار داره که همش اینجاست؟!.
جونگ کوک که همراه مادرش سوهی خانوم اومده بود و از جاش تکون نمیخورد و حتی لابهلای رفتار ها و ظاهر شیک ش، زیر چشمی منو نگاه میکرد، آروم گفت:
جونگ کوک: دارید واسه دایی نذر میکنید، لااقل دل و نیت هاتون رو صاف کنید خاله جون.
ₚₐᵣₜ¹⁸
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
با نفرت نگاهم رو ازش گرفتم و زنگ در رو فشار دادم.
کمی بعد آقای شوگا در رو برام باز کرد.
از آسانسور که بیرون رفتم،در خونه باز بود. کنار در صدا زدم:
ا/ت : آقای شوگا!!
از داخل خونه گفت:
شوگا: بفرمایید خانوم.
رفتم داخل، از دیدنش کنار آیفون شوکه شدم. نگاهش توی صفحه آیفون به خیابون و ماشین تهیونگ بود که هنوز اون جا بود.
ا/ت : سلام.
بدون اینکه نگاهم کنه جواب داد:
شوگا: سلام خوش اومدید....یونا هنوز خوابه من سعی میکنم تا ساعت پنج خودمو برسونم که شما تشریف ببريد.
باید بهش بگم امروز میخوام کمی زودتر برم.
ا/ت : ببخشید ولی...
بلاخره نگاهش رو از آیفون گرفت و به طرفم پیچید. مؤدبانه گفت:
شوگا: بله؟!.
ماشین تهیونگ همون لحظه سرعت گرفت و رفت، نگاهم رو از اون قسمت گرفتم و آروم گفتم:
ا/ت : میشه امروز زودتر برم خونه؟!.
مثل صاحب کار های دیگه نگفت چرا،،که خودم اضافه کردم:
ا/ت : امروز خونمون یه کاری داریم اگه میشه من یه کم زودتر برم.
شوگا: مانعی نداره امروز سعی میکنم کارمو زود تموم کنم تا شما برید خونتون.
لبخند ریزی زدم و گفتم:
ا/ت : ممنون.
کیف و سوئیچ ش رو برداشت و به طرف در رفت.
شوگا: مراقب یونا هستید دیگه؟!.
ا/ت : بله ، خیالتون راحت باشه.
سری تکون داد و از در بیرون رفت لحظه ای بعد خونه بین سکوت منو یونا فرو رفت.
☆☆☆《 ویو ا/ت به عصر خونه همونی. 》
همونی در جواب بی احترامی های یوری خانوم و دختراش به من، هیچی نمی گفت. شاید خودشم باهاشون هم عقیده شده که با حرف های بقیه متوجه شده مزاحمشم و باید هر چه زودتر گورمو گم کنم.
تمام مدتی که جین مُرده من هنوز توی خونه اش بودم، حتی وقتی که خانوادم اومدن تا منو برگردونن به شهر خودمون پافشاری کردم و به همه گفتم "میخوام بمونم خونه شوهرم " بدون اینکه بفهمم همونی از تصمیمم راضیه یا نه.
ولی ظاهرا پشت رضایتش یه مرد مرموز بود که رگ خواب منو همونی رو خوب بلد بوده...
یوری خانوم نگاهم کرد و با اخم گفت:
مامان تهیونگ: عروس همش نگاه نکن بیا این ظرفا رو بشور یه وقت خاکی چیزی نداشته باشه.
جی اون زیر لب پیش همونی پچپچ کرد:
جی اون: دیگه دل نمیکنه از این خراب شده سیاه پوش؟چی کار داره که همش اینجاست؟!.
جونگ کوک که همراه مادرش سوهی خانوم اومده بود و از جاش تکون نمیخورد و حتی لابهلای رفتار ها و ظاهر شیک ش، زیر چشمی منو نگاه میکرد، آروم گفت:
جونگ کوک: دارید واسه دایی نذر میکنید، لااقل دل و نیت هاتون رو صاف کنید خاله جون.
۵.۰k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.