فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت۲
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت۲
من هیچ وقت بهانه تراشی نکردم اگرم کردم ب جا بوده،نامجون_بلبل زبونم ک شدی انگار مار تو آستینم پرورش دادم بد کردم دختری که هیچی از خودش نداشت بهش پر و بال دادم تا رو پای خودش وایسه؟ بد کردم کاری کردم که زیر سایه نامادری نباشی؟...برو سر کارت، سرمو انداختم پایین و بدون اینکه چیزی بگم ازش رد شدم و وارد آشپزخونه شدم مثل همیشه نگاهای سنگینی رو خودم احساس می کردم اونا بقیه کارکنا بودند که داشتن تو دلشون مسخره ام میکردن به خودشون افتخار میکردند که جای من نیستن... پیش بندم و بستم و شروع کردم به شستن ظرف ها...این دستای سفید و چروکیده دیگه دستای قبل نمیشن... چند ساعت گذشت و مشتریا رستورانو پر کردن دو تا ظرف پاستا رو تو دستام گرفتم و بردم به سمت میز ۳۲...پاستاها رو روی میز گذاشتم و به دو تا مشتری که انگار داشتم بهم نگاه می کرد نگاه کردم یکیشون و می شناختم اونم منو میشناخت تهیونگ بود مشتری ثابت اینجا روبه روشم یه پسر جوون هم سن و سال خودش بود تهیونگ-چطوری میکوخانومی...کارا خوب پیش میره؟،-ممنون...مثل همیشه اس،لبخند زد تهیونگ-هی...چرا نمیای به منو دوستم جانگ کوک ملحق بشی و به این پاستای دیوونه کننده یه درس حسابی بدی؟،- نه ممنون سیرم، و بدون اینکه بزارم حرف دیگه ای بزنه از اونجا رفتم و وارد اشپز خونه شدم و به کارهای کسل کننده ام پرداختم... نیم ساعت گذشت و من هنوز داشتم ظرف میشستم انگار قرار نبود تموم بشن... تا اینکه یکی از همکارام اومد و گفت که یه نفر بیرون کارت داره، بدون پرسیدن سوال به بیرون از آشپزخونه رفتم تهیونگ با عجله اومد سمتم به نظر میومد از چیزی خوشحاله تهیونگ- میکو یه خبر خوب واست دارم... حدس بزن چیه؟،-نمیدونم،تهیونگ- خیلی خب بابا...دوستم جانگ کوک پیشنهاد داده که به عنوان خدمتکار تو خونش کار کنی طرف خیلی پولداره میتونی با کار کردن توی خونه اون یه زندگی عالی واسه خودت بسازی...دیگه میتونی از شر داد و بی داد های صاحب رستوران و شستن یه عالمه ظرف و...خلاص شی،مات و مبهوت داشتم نگاش میکردم از خوشحالی نمدونستم باید چیکار کنم تهیونگ ک متوجه شده بود خیلی خوشحال شدم گفت-محض اطلاع من تو رو بهش پیشنهاد دادم😌،دیگه نتونستم خوشحالیمو با مات بودن نشون بدم و فوراً پریدم بغلش و به خودم فشارش دادم تا تمام خوشحالیمو خالی کنم اونم لطف منو بی جواب نزاشت و دستاشو دور بدنم پیچوند و محکم....
ادامه پارت بعد اگه خوشتون اومد تو کامنتا بگید که ادامشو بزارم💜
بچه ها به حمایت نیاز دارم هوامو داشته باشید🥲💋
من هیچ وقت بهانه تراشی نکردم اگرم کردم ب جا بوده،نامجون_بلبل زبونم ک شدی انگار مار تو آستینم پرورش دادم بد کردم دختری که هیچی از خودش نداشت بهش پر و بال دادم تا رو پای خودش وایسه؟ بد کردم کاری کردم که زیر سایه نامادری نباشی؟...برو سر کارت، سرمو انداختم پایین و بدون اینکه چیزی بگم ازش رد شدم و وارد آشپزخونه شدم مثل همیشه نگاهای سنگینی رو خودم احساس می کردم اونا بقیه کارکنا بودند که داشتن تو دلشون مسخره ام میکردن به خودشون افتخار میکردند که جای من نیستن... پیش بندم و بستم و شروع کردم به شستن ظرف ها...این دستای سفید و چروکیده دیگه دستای قبل نمیشن... چند ساعت گذشت و مشتریا رستورانو پر کردن دو تا ظرف پاستا رو تو دستام گرفتم و بردم به سمت میز ۳۲...پاستاها رو روی میز گذاشتم و به دو تا مشتری که انگار داشتم بهم نگاه می کرد نگاه کردم یکیشون و می شناختم اونم منو میشناخت تهیونگ بود مشتری ثابت اینجا روبه روشم یه پسر جوون هم سن و سال خودش بود تهیونگ-چطوری میکوخانومی...کارا خوب پیش میره؟،-ممنون...مثل همیشه اس،لبخند زد تهیونگ-هی...چرا نمیای به منو دوستم جانگ کوک ملحق بشی و به این پاستای دیوونه کننده یه درس حسابی بدی؟،- نه ممنون سیرم، و بدون اینکه بزارم حرف دیگه ای بزنه از اونجا رفتم و وارد اشپز خونه شدم و به کارهای کسل کننده ام پرداختم... نیم ساعت گذشت و من هنوز داشتم ظرف میشستم انگار قرار نبود تموم بشن... تا اینکه یکی از همکارام اومد و گفت که یه نفر بیرون کارت داره، بدون پرسیدن سوال به بیرون از آشپزخونه رفتم تهیونگ با عجله اومد سمتم به نظر میومد از چیزی خوشحاله تهیونگ- میکو یه خبر خوب واست دارم... حدس بزن چیه؟،-نمیدونم،تهیونگ- خیلی خب بابا...دوستم جانگ کوک پیشنهاد داده که به عنوان خدمتکار تو خونش کار کنی طرف خیلی پولداره میتونی با کار کردن توی خونه اون یه زندگی عالی واسه خودت بسازی...دیگه میتونی از شر داد و بی داد های صاحب رستوران و شستن یه عالمه ظرف و...خلاص شی،مات و مبهوت داشتم نگاش میکردم از خوشحالی نمدونستم باید چیکار کنم تهیونگ ک متوجه شده بود خیلی خوشحال شدم گفت-محض اطلاع من تو رو بهش پیشنهاد دادم😌،دیگه نتونستم خوشحالیمو با مات بودن نشون بدم و فوراً پریدم بغلش و به خودم فشارش دادم تا تمام خوشحالیمو خالی کنم اونم لطف منو بی جواب نزاشت و دستاشو دور بدنم پیچوند و محکم....
ادامه پارت بعد اگه خوشتون اومد تو کامنتا بگید که ادامشو بزارم💜
بچه ها به حمایت نیاز دارم هوامو داشته باشید🥲💋
۶.۳k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.