فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۴
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۴
بالاخره اون درای بزرگ و سفید و باز کردن و من تونستم بفهمم منظور تهیونگ از پولدار چیه!همه جای حیاط یا بهتر بگم باغ پر بود از گلای رز آبی گل مورد علاقه ی من،یه خونه ی خیلی خیلی بزرگ ک بهش میخورد راحت ۶۰۰ متر باشه با دیوار سفید اکلیلی ک توی نور افتاب برق میزد توجه منو به خودش جلب کرد خونه اش منو یاد کاخ سفید یا کاخ باکینگهام مینداخت...تهیونگ با خنده-چرا این ریختی شدی میکو،-من قراره اینجا کار کنم؟،تهیونگ-چرا ک نه...ولی اگه نظر منو بخوای لیاقت تو بیشتر از این حرفاس،-شاید...اما فعلا ک خدمتکاری بیش نیستم،از ماشین پیاده شدیم و کلید ماشینو داد دست سرایدار و با راهنمایی تهیونگ وارد خونه شدیم...روی سقف بلند امارت فرشته ها نقاشی شده بودن با محوطه ای به چه بزرگی...که دیدیم یه آقا ی تقریبا مسن داره میاد سمتمون با خوش رویی گفت-خیلی خیلی خوش اومدین قدم رنجه فرمودین...بفرمایید از این طرف اقای جئون منتظرتونن،با ترس به تهیونگ نگاه کردم اونم با یه لبخند مهربون بهم دلگرمی داد اما این به این معنی نبود ک فاز خوش خیالی بردارم!.بالاخره وارد اتاق با شکوه جانگ کوک شدیم مرده به قول خودش از دیدارمون مرخص شد جانگ کوک که داشت از پشت بنجره های سر تا سریش امارتشو دید میزد برگشت سمتمون وگفت-سلام تهیونگ،
انگار من مورچه بودم و به چشمش نمیومدم ولی جدا از همه ی اینا لامصب چه چیزی بود قیافه ی فوق العاده جذاب و خوش تیپ...ولی قشنگ معلوم بود از اون مغروراشه😐تهیونگ-چطوری پسر، و با مشت زدن قد هم دیگه...تهیونگ-ایشون هم همون کسی که مد نظرت بود خانم انتونیو میکو...من تو کارتون دخالتی نمیکنم پس فعلا،جانگ کوک-تا بعد،-خ خداحافظ،راستش از اینکه رفت استرسم چند برابر شد!...جانگ کوک بهم نگاه کرد و بعد شروع کرد دورم چرخیدن! داشت سر تا پامو انالیز میکرد منم هیچی نمیگفتم و فقط نگاش میکردم بعد که نگا هاش تموم شد روبه روم وایساد جانگ کوک-مجبورم کارای سبک و دم دستی رو بهت بدم تو واسه ی کارای سنگین خیلی ضعیفی...از این به بعدم تو اتاقکی که بالای پشت بومه میخوابی،-اما فک کردم کارم نیمه وقته نه تمام وقت،جانگ کوک-ناراحتی میتونی بری،دهنم و گل گرفت منم هیچی نگفتم و سرمو انداختم پایین...جانگ کوک-نترس اونقدرام جای افتضاحی نیست تو یه اتاق فقط واس خوابیدن میخوای،با خنده ادامه داد-مگه اینکه تو اتاقت کارای دیگه ای هم بکنی!،چیزی نگفتم اما میدونم اینجام دست کمی از رستوران نداره از بچگی همه بهم زور میگفتن و از بَدو تولد تو سری خور بودم!...جانگ کوک-آهای وقتی دارم باهات صحبت میکنم نگام کن اینجوری احساس میکنم به حرفام گوش نمیدی....
لایک و کامنت و حمایت فراموش نشهه🙂💜
سعی میکنم زود پارت هاشو براتون بزارم
بالاخره اون درای بزرگ و سفید و باز کردن و من تونستم بفهمم منظور تهیونگ از پولدار چیه!همه جای حیاط یا بهتر بگم باغ پر بود از گلای رز آبی گل مورد علاقه ی من،یه خونه ی خیلی خیلی بزرگ ک بهش میخورد راحت ۶۰۰ متر باشه با دیوار سفید اکلیلی ک توی نور افتاب برق میزد توجه منو به خودش جلب کرد خونه اش منو یاد کاخ سفید یا کاخ باکینگهام مینداخت...تهیونگ با خنده-چرا این ریختی شدی میکو،-من قراره اینجا کار کنم؟،تهیونگ-چرا ک نه...ولی اگه نظر منو بخوای لیاقت تو بیشتر از این حرفاس،-شاید...اما فعلا ک خدمتکاری بیش نیستم،از ماشین پیاده شدیم و کلید ماشینو داد دست سرایدار و با راهنمایی تهیونگ وارد خونه شدیم...روی سقف بلند امارت فرشته ها نقاشی شده بودن با محوطه ای به چه بزرگی...که دیدیم یه آقا ی تقریبا مسن داره میاد سمتمون با خوش رویی گفت-خیلی خیلی خوش اومدین قدم رنجه فرمودین...بفرمایید از این طرف اقای جئون منتظرتونن،با ترس به تهیونگ نگاه کردم اونم با یه لبخند مهربون بهم دلگرمی داد اما این به این معنی نبود ک فاز خوش خیالی بردارم!.بالاخره وارد اتاق با شکوه جانگ کوک شدیم مرده به قول خودش از دیدارمون مرخص شد جانگ کوک که داشت از پشت بنجره های سر تا سریش امارتشو دید میزد برگشت سمتمون وگفت-سلام تهیونگ،
انگار من مورچه بودم و به چشمش نمیومدم ولی جدا از همه ی اینا لامصب چه چیزی بود قیافه ی فوق العاده جذاب و خوش تیپ...ولی قشنگ معلوم بود از اون مغروراشه😐تهیونگ-چطوری پسر، و با مشت زدن قد هم دیگه...تهیونگ-ایشون هم همون کسی که مد نظرت بود خانم انتونیو میکو...من تو کارتون دخالتی نمیکنم پس فعلا،جانگ کوک-تا بعد،-خ خداحافظ،راستش از اینکه رفت استرسم چند برابر شد!...جانگ کوک بهم نگاه کرد و بعد شروع کرد دورم چرخیدن! داشت سر تا پامو انالیز میکرد منم هیچی نمیگفتم و فقط نگاش میکردم بعد که نگا هاش تموم شد روبه روم وایساد جانگ کوک-مجبورم کارای سبک و دم دستی رو بهت بدم تو واسه ی کارای سنگین خیلی ضعیفی...از این به بعدم تو اتاقکی که بالای پشت بومه میخوابی،-اما فک کردم کارم نیمه وقته نه تمام وقت،جانگ کوک-ناراحتی میتونی بری،دهنم و گل گرفت منم هیچی نگفتم و سرمو انداختم پایین...جانگ کوک-نترس اونقدرام جای افتضاحی نیست تو یه اتاق فقط واس خوابیدن میخوای،با خنده ادامه داد-مگه اینکه تو اتاقت کارای دیگه ای هم بکنی!،چیزی نگفتم اما میدونم اینجام دست کمی از رستوران نداره از بچگی همه بهم زور میگفتن و از بَدو تولد تو سری خور بودم!...جانگ کوک-آهای وقتی دارم باهات صحبت میکنم نگام کن اینجوری احساس میکنم به حرفام گوش نمیدی....
لایک و کامنت و حمایت فراموش نشهه🙂💜
سعی میکنم زود پارت هاشو براتون بزارم
۶.۳k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.