فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۳
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۳
دستاشو دور بدنم پیچوند و محکم منو به خودش فشار داد-ازت ممنونم اومیدوارم بتونم یه روز لطفتو جبران کنم،تهیونگ-من ازت هیچ توقعی ندارم!،ازش فاصله گرفتم و متوجه نگاه های سنگین کارکنا شدم...دوست داشتم آب بشم برم تو زمین ولی مگه سرامیک هم آب و از خودش عبور میده؟😐...تهیونگ-فردا ساعت ۹ صبح میام دنبالت دیر نکنی هااااا،خندیدم-قول نمیدم!،خندید تهیونگ-من دیگه میرم بابام اگه بفهمه باز اومدم اینجا و نرفتم شرکت بیچاره ام میکنه میشناسیش که بخاطر سخت گیری های اون ک با کی بگردم با کی نگردم خیلی از دوستامو از دست دادم...توام دیگه اینجا نمون چون اینجا موندنت دیگه معنی نداره،سرم و تکون دادم و باهاش خداحافظی کردم لباسامو پوشیدم و رفتم دفتر نامجون...رو به روش وایسادم و فورم استعفامو گذاشتم رو میزش نامجون با تعجب-استعفا؟،-بله،نامجون-بخاطر امروز ناراحتی؟،-من فقط کار جدید پیدا کردم...بعدم دلیلی نداره ک ناراحت باشم دیر کردم شمام وظیفتون بود دهنمو سرویس کنید!!!،خندید نامجون-داری تیکه میندازی؟،-خودتون چی فکر میکنید،نامجون-من تو اینجور وقتا فکر نمیکنم عمل میکنم...انتخاب خودته...منم هیچ دخالتی نمیکنم...
فردا
با عجله اماده شدم یه شلوار جین(تقریباً گشاد)زاپ دار پوشیدم و یه کراپ کرمی رنگ روش یه پیرهن سفید کوتاه استین بلند پوشیدم با این حالی ک امروز به موقع از خواب بیدار شدم ولی بازم نگرانم ک دیر کنم حتی موهامو هم نبستم!از راه پله پایین رفتم و به سمت تهیونگ ک به لامبورگینی خوشگلش تکیه داده بود رفتم تا منو دید اومد سمتم و موهایی ک جلوی صورتم افتاده بودن و کنار زد تهیونگ-چرا موهاتو نبستی؟،-بیخیال بابا،رفتم و روی صندلی شاگرد نشستم اونم بعد از چند ثانیه اومد و پشت ماشین نشست و بالاخره راه افتادیم...هنوز ۵ دیقه از راه افتادنمون نگذشته بود ک تهیونگ گفت_چه حسی داری؟،-میترسم،تهیونگ-خب این طبیعیه چون جانگ کوک آدم سخت پسندیه اما مطمعنم ازت خوشش میاد...تو از اون دختراشی ک کم گیر میان،با تعجب بهش نگا کردم ولی خیلی زود خودمو جمع کردم... دستام از استرس یخ بسته بودن و هی داشتم به هم فشارشون میدادم حتی کاری کردم کف دستام قرمز شه برای اینکه هواس خودمو پرت کنم به دور و بر نگاه کردم امروزم هوای سئول افتابیه ولی هوای برفی و بارونیشو بیشتر ترجیح میدم...بالاخره رسیدیم...جلو در بودیم و من بی صبرانه منتظر دیدن جانگ کوک بودم بالاخره اون درای بزرگ و سفید و باز کردن و...
یادتون نره لایک کنید یادتون نره کامنت بزارید حمایتم کنید تا بیشتر براتون فیک بزارم🙂💋
دستاشو دور بدنم پیچوند و محکم منو به خودش فشار داد-ازت ممنونم اومیدوارم بتونم یه روز لطفتو جبران کنم،تهیونگ-من ازت هیچ توقعی ندارم!،ازش فاصله گرفتم و متوجه نگاه های سنگین کارکنا شدم...دوست داشتم آب بشم برم تو زمین ولی مگه سرامیک هم آب و از خودش عبور میده؟😐...تهیونگ-فردا ساعت ۹ صبح میام دنبالت دیر نکنی هااااا،خندیدم-قول نمیدم!،خندید تهیونگ-من دیگه میرم بابام اگه بفهمه باز اومدم اینجا و نرفتم شرکت بیچاره ام میکنه میشناسیش که بخاطر سخت گیری های اون ک با کی بگردم با کی نگردم خیلی از دوستامو از دست دادم...توام دیگه اینجا نمون چون اینجا موندنت دیگه معنی نداره،سرم و تکون دادم و باهاش خداحافظی کردم لباسامو پوشیدم و رفتم دفتر نامجون...رو به روش وایسادم و فورم استعفامو گذاشتم رو میزش نامجون با تعجب-استعفا؟،-بله،نامجون-بخاطر امروز ناراحتی؟،-من فقط کار جدید پیدا کردم...بعدم دلیلی نداره ک ناراحت باشم دیر کردم شمام وظیفتون بود دهنمو سرویس کنید!!!،خندید نامجون-داری تیکه میندازی؟،-خودتون چی فکر میکنید،نامجون-من تو اینجور وقتا فکر نمیکنم عمل میکنم...انتخاب خودته...منم هیچ دخالتی نمیکنم...
فردا
با عجله اماده شدم یه شلوار جین(تقریباً گشاد)زاپ دار پوشیدم و یه کراپ کرمی رنگ روش یه پیرهن سفید کوتاه استین بلند پوشیدم با این حالی ک امروز به موقع از خواب بیدار شدم ولی بازم نگرانم ک دیر کنم حتی موهامو هم نبستم!از راه پله پایین رفتم و به سمت تهیونگ ک به لامبورگینی خوشگلش تکیه داده بود رفتم تا منو دید اومد سمتم و موهایی ک جلوی صورتم افتاده بودن و کنار زد تهیونگ-چرا موهاتو نبستی؟،-بیخیال بابا،رفتم و روی صندلی شاگرد نشستم اونم بعد از چند ثانیه اومد و پشت ماشین نشست و بالاخره راه افتادیم...هنوز ۵ دیقه از راه افتادنمون نگذشته بود ک تهیونگ گفت_چه حسی داری؟،-میترسم،تهیونگ-خب این طبیعیه چون جانگ کوک آدم سخت پسندیه اما مطمعنم ازت خوشش میاد...تو از اون دختراشی ک کم گیر میان،با تعجب بهش نگا کردم ولی خیلی زود خودمو جمع کردم... دستام از استرس یخ بسته بودن و هی داشتم به هم فشارشون میدادم حتی کاری کردم کف دستام قرمز شه برای اینکه هواس خودمو پرت کنم به دور و بر نگاه کردم امروزم هوای سئول افتابیه ولی هوای برفی و بارونیشو بیشتر ترجیح میدم...بالاخره رسیدیم...جلو در بودیم و من بی صبرانه منتظر دیدن جانگ کوک بودم بالاخره اون درای بزرگ و سفید و باز کردن و...
یادتون نره لایک کنید یادتون نره کامنت بزارید حمایتم کنید تا بیشتر براتون فیک بزارم🙂💋
۶.۶k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.