پارت سوم
پارت سوم
جیمین با صدای زنگ ساعتش از خواب بیدار شد
به هر زحمتی بود صدای ساعتش رو قطع کرد و روی تخت نشست
-لعنت بهت....یعنی باید این وقت روز بیدار میشدم؟؟؟
جیمین تی شرتش رو تنش کرد و به طبقه ی پائین رفت
-صبح بخیر اوما صبح بخیر آپا
پدر و مادرش جواب جیمین رو دادن
م.ج:جیمین...یه دخترو انتخاب کردیم و قراره باهاش ازدواج کنی
جیمین آب پرتقالی که خورد رو تف کرد بیرون
-چ...چی؟! برای چی؟؟
م.ج:ما فقط به فکرتیم تو باید سعی کنی مینهو رو فراموس کنی
-اوما دوای دردِ من با ازدواج حل نمیشه!
پ.ج:جیمین....خواهش می کنم یه این بارو نه نیار اون دختر خوب و با اعتمادیه تو هم حتما میشناسیش
م.ج:امشب میریم خونشون و میبینیش بهتره بهش فک کنی
جیمین آهی کشید و بقیه ی صبحونشو به هر زحمتی بود خورد
کت و شلوار شرکت رو پوشید و به سمت شرکت رفت
.....
ا.ت با صدای باز شدن در انبار از روی زمین سرد و کثیف انباری بلند شد
جونگکوک پشت در بود
+حالت خوبه؟
ا.ت با بغض به جونگکوک خیره شد
+بیا بیرون....امشب مهمون داریم
ا.ت به خاطر کتک هایی که از پدرش خورده بود هنوز پاهاش میلنگید و آروم آروم راه میرفت
جونگکوک زیر بغلشو گرفت و به اتاق خودش برد
+باید اندازت باشه
جونگکوک به پیرهن آستین دار و آبی اشاره کرد
+من میرم بیرون تو هم این لباسو بپوش
ا.ت بدون هیچ حرفی لباسش رو عوض کرد
اما کبودی های روی پاهاش معلوم بودن
جونگکوک که فکر اینجوری جاها رو کرده بود به صورت ا.ت و پاهاش کرم پودر زد تا کبودی هاشو بپوشونه
برس رو برداشت و موهای ا.ت رو درست کرد
+ایول! جیمین عاشقت میشه!
-جی...جیمین کیه؟
+شوهر آیندت...می دونم ا.ت تو اصن تا حالا با هیچکس جز من و بابا رفت و آمد نداشتی ولی این تنها راهیه که می تونم تو رو از دست کتک ها و اذیت های بابا نجات بدم
اسلاید دوم لباس ا.ت
جیمین با صدای زنگ ساعتش از خواب بیدار شد
به هر زحمتی بود صدای ساعتش رو قطع کرد و روی تخت نشست
-لعنت بهت....یعنی باید این وقت روز بیدار میشدم؟؟؟
جیمین تی شرتش رو تنش کرد و به طبقه ی پائین رفت
-صبح بخیر اوما صبح بخیر آپا
پدر و مادرش جواب جیمین رو دادن
م.ج:جیمین...یه دخترو انتخاب کردیم و قراره باهاش ازدواج کنی
جیمین آب پرتقالی که خورد رو تف کرد بیرون
-چ...چی؟! برای چی؟؟
م.ج:ما فقط به فکرتیم تو باید سعی کنی مینهو رو فراموس کنی
-اوما دوای دردِ من با ازدواج حل نمیشه!
پ.ج:جیمین....خواهش می کنم یه این بارو نه نیار اون دختر خوب و با اعتمادیه تو هم حتما میشناسیش
م.ج:امشب میریم خونشون و میبینیش بهتره بهش فک کنی
جیمین آهی کشید و بقیه ی صبحونشو به هر زحمتی بود خورد
کت و شلوار شرکت رو پوشید و به سمت شرکت رفت
.....
ا.ت با صدای باز شدن در انبار از روی زمین سرد و کثیف انباری بلند شد
جونگکوک پشت در بود
+حالت خوبه؟
ا.ت با بغض به جونگکوک خیره شد
+بیا بیرون....امشب مهمون داریم
ا.ت به خاطر کتک هایی که از پدرش خورده بود هنوز پاهاش میلنگید و آروم آروم راه میرفت
جونگکوک زیر بغلشو گرفت و به اتاق خودش برد
+باید اندازت باشه
جونگکوک به پیرهن آستین دار و آبی اشاره کرد
+من میرم بیرون تو هم این لباسو بپوش
ا.ت بدون هیچ حرفی لباسش رو عوض کرد
اما کبودی های روی پاهاش معلوم بودن
جونگکوک که فکر اینجوری جاها رو کرده بود به صورت ا.ت و پاهاش کرم پودر زد تا کبودی هاشو بپوشونه
برس رو برداشت و موهای ا.ت رو درست کرد
+ایول! جیمین عاشقت میشه!
-جی...جیمین کیه؟
+شوهر آیندت...می دونم ا.ت تو اصن تا حالا با هیچکس جز من و بابا رفت و آمد نداشتی ولی این تنها راهیه که می تونم تو رو از دست کتک ها و اذیت های بابا نجات بدم
اسلاید دوم لباس ا.ت
۶۴.۷k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.