پارت اول
پارت اول
موی دخترکو گرفت و پرتش کرد به سمت دیوار
بدن ضعیف دختر با برخورد محکمی که به دیوار داشت بیشتر درد گرفت
دستشو روی سرش گذاشت دقیقا جایی که پدرش از موهاش گرفته بود
مرد نزدیک شد و بار دیگه موهای ا/ت رو محکم گرفت طوری که انگار قرار بود کنده بشن!
-میری همین الان تو اتاقت گورتو گم میکنی برای شامم حق نداری بیایی بیرون فهمیدی؟
دخترک با صدای بغضی و گرفته ای گفت:
-چشم
هلش داد اونور
ا/ت به هر زحمتی بود بلند شد و لنگان لنگان به داخل اتاق رفت
در واقع نباید اسم اون انباری سرد و تاریک رو میذاشتیم اتاق
آره...ا/ت هر شب توی انباری می خوابید
فقط هم به این دلیل که دختر بود!
چرا اون مثله برادرش پسر بدنیا نیومد؟
اگه پسر بود الان می تونست مثله جونگکوک یه زندگی عالی داشته باشه دقیقا همون چیزایی که باید برای یه بچه فراهم میشد
اما ا/ت...نه مدرسه ای میرفت نه دوستی داشت و هیچ وسیله ای تو اون انباری نبود
خودش بود و خودش!
.....
جونگکوک برادرانه دستشو روی شونه جیمین انداخت
-هیونگ نمی خوای سر و سامون بگیری؟ حتما من باید واست آستین بالا بزنم؟
-باز شروع کردی کوک؟ من که گفتم هنوزم مینهو رو دوست دارم
-بیخیال هیونگ اون که قبل از اینکه بهش بگی ازدواج کرد تو هم باید یه کاری بکنی تا اونو فراموش کنی
-با ازدواج؟ حرفای بی منطقی میزنی کوک!
-تو که بالاخره ازدواج میکنی حالا یا من مزدوجت می کنم یا خودت مزدوج میشی!
-بیا پائین بابا سرمون درد گرفت
ساعت کاری کارکنا تموم شد
جیمین و جونگکوک از هم دیگه خداحافظی کردن
یه فیک هیجانی و باحال از جیمین
حالشو ببرین😃
موی دخترکو گرفت و پرتش کرد به سمت دیوار
بدن ضعیف دختر با برخورد محکمی که به دیوار داشت بیشتر درد گرفت
دستشو روی سرش گذاشت دقیقا جایی که پدرش از موهاش گرفته بود
مرد نزدیک شد و بار دیگه موهای ا/ت رو محکم گرفت طوری که انگار قرار بود کنده بشن!
-میری همین الان تو اتاقت گورتو گم میکنی برای شامم حق نداری بیایی بیرون فهمیدی؟
دخترک با صدای بغضی و گرفته ای گفت:
-چشم
هلش داد اونور
ا/ت به هر زحمتی بود بلند شد و لنگان لنگان به داخل اتاق رفت
در واقع نباید اسم اون انباری سرد و تاریک رو میذاشتیم اتاق
آره...ا/ت هر شب توی انباری می خوابید
فقط هم به این دلیل که دختر بود!
چرا اون مثله برادرش پسر بدنیا نیومد؟
اگه پسر بود الان می تونست مثله جونگکوک یه زندگی عالی داشته باشه دقیقا همون چیزایی که باید برای یه بچه فراهم میشد
اما ا/ت...نه مدرسه ای میرفت نه دوستی داشت و هیچ وسیله ای تو اون انباری نبود
خودش بود و خودش!
.....
جونگکوک برادرانه دستشو روی شونه جیمین انداخت
-هیونگ نمی خوای سر و سامون بگیری؟ حتما من باید واست آستین بالا بزنم؟
-باز شروع کردی کوک؟ من که گفتم هنوزم مینهو رو دوست دارم
-بیخیال هیونگ اون که قبل از اینکه بهش بگی ازدواج کرد تو هم باید یه کاری بکنی تا اونو فراموش کنی
-با ازدواج؟ حرفای بی منطقی میزنی کوک!
-تو که بالاخره ازدواج میکنی حالا یا من مزدوجت می کنم یا خودت مزدوج میشی!
-بیا پائین بابا سرمون درد گرفت
ساعت کاری کارکنا تموم شد
جیمین و جونگکوک از هم دیگه خداحافظی کردن
یه فیک هیجانی و باحال از جیمین
حالشو ببرین😃
۱۰۳.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.