چه ساده روبروی من نشسته آه می کشی

چه ساده روبروی من ، نشسته آه می کشی
و روی عشق سبزمان خط سیاه می کشـی

تمام لحظـه های مـن در التهـاب مـاندنت
ولی تو راه رفـته را ، به کـوره راه می کشی

غـرور را ندیده ای درون چشـمهای مــن
مرا چه تلخ و غمزده به قعر چاه می کشـی

سحر سکوت می کند ، تو رهسپار غربتـی
نگـاه خیرة مـرا به سـوی مـاه می کشـی

مرور را نشانده ای به جای لمس لحظـه ها
تو صـولت غروب را به اشـتباه می کشـی

چـــه انتظـار مبهـمی برای پرکشـیدنم
تکیـده روبروی من ،نشسته آه می کشـی


دیدگاه ها (۲)

حلالم کن اگر روزی ز دستت دانه میچیدم تمام دل خوشیهارا به چش...

باز هم نیمه شب و تاب و تبی تکراریدلبرم! دخترِ مهتاب! تو هم ب...

لحظه ای از عشق خواندی ، جان من بیمار شدشور عشقت را گرفتم ، ن...

سهم من از غم تو این همه بیداد نبودمرغ دل جز به هوای غمت آزاد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط