حلالم کن اگر روزی ز دستت دانه میچیدم
حلالم کن اگر روزی ز دستت دانه میچیدم
تمام دل خوشیهارا به چشمان تو میدیدم
کبوتر بودم و جلد..... هوای آسمان تو
غریبه بودم و افسوس خود را آشنا دیدم
دلت در بند دیگر بود گرفتارش به هر لحظه
ولی من اشتباهی تو به بندم مبتلا دیدم
اگر روزی گذر کردی ازاین ویرانه متروک
به زیر لب بگو حتما که خود را بی وفا دیدم
اگر باران به چشمان چو دریایت شود مهمان
ولی هرشب ز غم خود را به باران میزبان دیدم
اگرروزی مزارم را...... نشانت دادن و گفتند
بگو این تن به زیر خاک ز دوران خسته جان دیدم
اگر سنگ صبورم من بگویم حرف دل با شعر
چو در جمعی مثال خود کسان بی همزبان دیدم
تمام دل خوشیهارا به چشمان تو میدیدم
کبوتر بودم و جلد..... هوای آسمان تو
غریبه بودم و افسوس خود را آشنا دیدم
دلت در بند دیگر بود گرفتارش به هر لحظه
ولی من اشتباهی تو به بندم مبتلا دیدم
اگر روزی گذر کردی ازاین ویرانه متروک
به زیر لب بگو حتما که خود را بی وفا دیدم
اگر باران به چشمان چو دریایت شود مهمان
ولی هرشب ز غم خود را به باران میزبان دیدم
اگرروزی مزارم را...... نشانت دادن و گفتند
بگو این تن به زیر خاک ز دوران خسته جان دیدم
اگر سنگ صبورم من بگویم حرف دل با شعر
چو در جمعی مثال خود کسان بی همزبان دیدم
- ۲.۱k
- ۳۱ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط