🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت217
#جلد_دوم
#اهورا
چند روزی بود که ازایلین بی خبر بودم نه به دیدنم اومده بود و نه خبری برام فرستاده بود.
هیچ کسی ازش خبر نداشت و من چقدر نگرانش بودم امروز به گفته وکیلم به خاطر رضایت کیمیا از اینجا بیرون میرفتم.
وکیلم می گفت خبری از آیلین نیست.
نه توی خونه ست و نه کسی ازش باخبره
اینا منو بدجوری میترسونه محال بود بود که بی خبر جایی بره کسی نبود که بتونه از من دور بمونه و این نبودنش بوی خبرهای بدی بهم میداد .
از زندان که پام بیرون گذاشتم وکیلم منتظرم بود اصلا حال و حوصله سلام و احوالپرسی هم باهاش نداشتم تنها کاری که کردم توی ماشین نشستم و گفتم
برو سمت خونه ی ما کیمیا هنوز از بیمارستان مرخص نشده بود و از همونجا رضایتنامه بیرون اومدن منو امضا کرده بود.
وکیلم آقای صمدی که این مدت به خاطر من و اینجا گیر کرده بود حالا راحت شده بود و از رفتنش می گفت اما من اصلا به حرفاش گوش نمیدادم فکر و خیال من پیش آیلین بود.
آیلینی که انگار گمش کرده بودم جلویه خونه که رسیدم کلیدی همراه من نبود.
از در بالا رفتم وارد خونه شدم همه چیز مرتب بود به اتاق خودمون سر زدم کمد لباسهای من وآیلین خالی بود.
هر چیزی که داشت و با خودش برده بود خودمو به اتاق مونس رسوندم کمد مونسم خالی بود وحشت زده از اینکه نکنه ترک شده باشم از اینکه نکنه آیلین منو برای همیشه تنها گذاشته باشه به دیوار تکیه دادم گوشیش خاموش بود و راحیل میگفت خبری ازش نداره همه اینا منو بدجوری میترسونه.
از اتاق بیرون اومدم سرگردون توی پذیرایی می چرخیدم نمیدونستم باید چیکار بکنم ماشینم توی پارکینگ نبود این یعنی با ماشین خودمون رفته بود نگاهم به در اتاقی که کیمیا افتاد با قدم های آهسته به اون سما رفتم درو که باز کردم با دیدن اون عکسا که روی زمین پخش شده بود تازه فهمیدم چه بلایی سر خودم و زندگیم اومده .
کنار اون عکسا روی زمین نشستم و ماتو مبهوت بهشون خیره شدم.
اینا رو دیده بود و منو ترک کرده بود...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت217
#جلد_دوم
#اهورا
چند روزی بود که ازایلین بی خبر بودم نه به دیدنم اومده بود و نه خبری برام فرستاده بود.
هیچ کسی ازش خبر نداشت و من چقدر نگرانش بودم امروز به گفته وکیلم به خاطر رضایت کیمیا از اینجا بیرون میرفتم.
وکیلم می گفت خبری از آیلین نیست.
نه توی خونه ست و نه کسی ازش باخبره
اینا منو بدجوری میترسونه محال بود بود که بی خبر جایی بره کسی نبود که بتونه از من دور بمونه و این نبودنش بوی خبرهای بدی بهم میداد .
از زندان که پام بیرون گذاشتم وکیلم منتظرم بود اصلا حال و حوصله سلام و احوالپرسی هم باهاش نداشتم تنها کاری که کردم توی ماشین نشستم و گفتم
برو سمت خونه ی ما کیمیا هنوز از بیمارستان مرخص نشده بود و از همونجا رضایتنامه بیرون اومدن منو امضا کرده بود.
وکیلم آقای صمدی که این مدت به خاطر من و اینجا گیر کرده بود حالا راحت شده بود و از رفتنش می گفت اما من اصلا به حرفاش گوش نمیدادم فکر و خیال من پیش آیلین بود.
آیلینی که انگار گمش کرده بودم جلویه خونه که رسیدم کلیدی همراه من نبود.
از در بالا رفتم وارد خونه شدم همه چیز مرتب بود به اتاق خودمون سر زدم کمد لباسهای من وآیلین خالی بود.
هر چیزی که داشت و با خودش برده بود خودمو به اتاق مونس رسوندم کمد مونسم خالی بود وحشت زده از اینکه نکنه ترک شده باشم از اینکه نکنه آیلین منو برای همیشه تنها گذاشته باشه به دیوار تکیه دادم گوشیش خاموش بود و راحیل میگفت خبری ازش نداره همه اینا منو بدجوری میترسونه.
از اتاق بیرون اومدم سرگردون توی پذیرایی می چرخیدم نمیدونستم باید چیکار بکنم ماشینم توی پارکینگ نبود این یعنی با ماشین خودمون رفته بود نگاهم به در اتاقی که کیمیا افتاد با قدم های آهسته به اون سما رفتم درو که باز کردم با دیدن اون عکسا که روی زمین پخش شده بود تازه فهمیدم چه بلایی سر خودم و زندگیم اومده .
کنار اون عکسا روی زمین نشستم و ماتو مبهوت بهشون خیره شدم.
اینا رو دیده بود و منو ترک کرده بود...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۵.۹k
۲۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.