🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت215
#جلد_دوم
از وقتی که از شیراز راه افتاده بودیم من گوشیم خاموش کرده بودم نمیخواستم اهورا اگر زنگ بزنه جوابشو بدم من برای همیشه اهورا کنار گذاشته بودم
می خواستم دیگه کتاب این مرد و برای خودم ببندم و بیخیالش بشم میدونستم این آدم هرگز هرگز نمی تونه دست از خیانتاش برداره این برای این بود که اون عاشق من نبود.
تا شب اونجا استراحت کردم و کمی خوابیدم البته که فکر و خیال خواب ازم میگرفت و توی یک ساعتی که خوابم برد جز کابوس چیزی ندیدم اما وقتی چشمامو باز کردم هوا دیگه کاملاً تاریک شده بود دستی به سر و صورتم کشیدم از اتاق بیرون رفتم راحیل ناراحت روی مبل نشسته بود و به فکر رفته بود
نگران نزدیک شدم و پرسیدم
حالت خوبه چیزی شده ؟
دست منو گرفت و کنار خودش نشوند و گفت
_اهورا از زندان زنگ زده بود گفت چند روزیه که نرفتی دیدنش گوشیتم خاموشه نگرانت بود نفهمیدم چی باید بهش بگم فقط گفتم من بیخبر مو تهرانم.
با شنیدن اسمش دوباره ضربان قلبم بالا رفت این آدم برای من اوج آدرنالین بود حتی در بدترین شرایط....
نفس عمیقی کشیدم و گفتم بهترین جواب ودادی هر وقت سراغ منو از تو گرفت بگو بی خبری بگو نمیدونی اما اون دو دل و مردد گفت
_باورم نمیشه اهورا این کارو کرده باشه خیلی تو رو دوست داره میدونی چقدر نگرانت بود شرمنده شدم که بهش از تو خبری ندادم
ناراحت بهش نگاه کردمو گفتم منم دلم میخواست حرفایی که تو میزنی راست باشه و هورا واقعا منو دوست داشته باشه اما اون منو دوست نداره دیگه تو ایند بهتر از هرکسی میدونی اشک روی صورتم پاک کرد و گفت
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت215
#جلد_دوم
از وقتی که از شیراز راه افتاده بودیم من گوشیم خاموش کرده بودم نمیخواستم اهورا اگر زنگ بزنه جوابشو بدم من برای همیشه اهورا کنار گذاشته بودم
می خواستم دیگه کتاب این مرد و برای خودم ببندم و بیخیالش بشم میدونستم این آدم هرگز هرگز نمی تونه دست از خیانتاش برداره این برای این بود که اون عاشق من نبود.
تا شب اونجا استراحت کردم و کمی خوابیدم البته که فکر و خیال خواب ازم میگرفت و توی یک ساعتی که خوابم برد جز کابوس چیزی ندیدم اما وقتی چشمامو باز کردم هوا دیگه کاملاً تاریک شده بود دستی به سر و صورتم کشیدم از اتاق بیرون رفتم راحیل ناراحت روی مبل نشسته بود و به فکر رفته بود
نگران نزدیک شدم و پرسیدم
حالت خوبه چیزی شده ؟
دست منو گرفت و کنار خودش نشوند و گفت
_اهورا از زندان زنگ زده بود گفت چند روزیه که نرفتی دیدنش گوشیتم خاموشه نگرانت بود نفهمیدم چی باید بهش بگم فقط گفتم من بیخبر مو تهرانم.
با شنیدن اسمش دوباره ضربان قلبم بالا رفت این آدم برای من اوج آدرنالین بود حتی در بدترین شرایط....
نفس عمیقی کشیدم و گفتم بهترین جواب ودادی هر وقت سراغ منو از تو گرفت بگو بی خبری بگو نمیدونی اما اون دو دل و مردد گفت
_باورم نمیشه اهورا این کارو کرده باشه خیلی تو رو دوست داره میدونی چقدر نگرانت بود شرمنده شدم که بهش از تو خبری ندادم
ناراحت بهش نگاه کردمو گفتم منم دلم میخواست حرفایی که تو میزنی راست باشه و هورا واقعا منو دوست داشته باشه اما اون منو دوست نداره دیگه تو ایند بهتر از هرکسی میدونی اشک روی صورتم پاک کرد و گفت
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۶.۵k
۲۰ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.