قسمت ۹
قسمت ۹
نام رمان ؛قشاع
نویسنده :میا
.
ناگهان اسمم را خوندن و گفتن میتونم برم تو برای ملاقات مادرم .
رفتم داخل نشستم روی صندلی تا مادرم بیاید .
مادرم که اومد نشست و یک سلام کرد فقط .منم جوابشو دادم . بعد از کمی سکوت بهش گفتم این نامه رو پدر داده بت بدم و بلند شدم و بدون خداحافظی رفتم .
در حال قدم زدن به خونه بودم که از کنار پارکی رد شدم .
یه نفر رو دیدم
از تعجب وایسادم سر جام خودش بود همون دختر تو خونه متروکه من .
داشت بایه گربه بازی میکرد .
سریع رفتم سمتش که یهو دیدم یه مرد جوون که بهش میخوره سی چهل سالی داشته باشه اومد موهای اون دختر و کشید و کشون کشون بردش تو یه خونه
.
اون کی بود ؟
چیکارش داشت ؟
نمیدونستم چیکار کنم برم جلو یا نه .
رفتم سمت در اون خونه صدای جیغ یه دختر میومد حتمی همون بود .
داد میزد
خواهش میکنم کتکم نزن .
خواهششش میکنمممم . ایییییییی
اون مردم همین طور فوشای ناجور میداد و محکم تر میزد که یهو در واز شدو....
خلاص صفحه ۹
نام رمان ؛قشاع
نویسنده :میا
.
ناگهان اسمم را خوندن و گفتن میتونم برم تو برای ملاقات مادرم .
رفتم داخل نشستم روی صندلی تا مادرم بیاید .
مادرم که اومد نشست و یک سلام کرد فقط .منم جوابشو دادم . بعد از کمی سکوت بهش گفتم این نامه رو پدر داده بت بدم و بلند شدم و بدون خداحافظی رفتم .
در حال قدم زدن به خونه بودم که از کنار پارکی رد شدم .
یه نفر رو دیدم
از تعجب وایسادم سر جام خودش بود همون دختر تو خونه متروکه من .
داشت بایه گربه بازی میکرد .
سریع رفتم سمتش که یهو دیدم یه مرد جوون که بهش میخوره سی چهل سالی داشته باشه اومد موهای اون دختر و کشید و کشون کشون بردش تو یه خونه
.
اون کی بود ؟
چیکارش داشت ؟
نمیدونستم چیکار کنم برم جلو یا نه .
رفتم سمت در اون خونه صدای جیغ یه دختر میومد حتمی همون بود .
داد میزد
خواهش میکنم کتکم نزن .
خواهششش میکنمممم . ایییییییی
اون مردم همین طور فوشای ناجور میداد و محکم تر میزد که یهو در واز شدو....
خلاص صفحه ۹
۲.۷k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.