صفحه ۷
صفحه ۷
نام رمان : قشاع
نویسنده :میا
.
ناگهان چشمانم باز شد، روی میز خوابم برده بود ، سرم را از روی میز بلند کردم و به دور و اطرافم نگاهی انداختم که نمی و خیسی زیر پاهایم احساس کردم سرم را اوردم پایین و دیدم اب کل زمین را گرفته بلند شدم و با تعجب و ترس به زمین نگاه کردم .
تا زانو هایم اب امده بود .
اوه خدای من داشت سیل میومد و باران به شدت زیاد شده بود . سریع به سمت در دویدم که ببینم بیرون چه خبر که تا در خونه را باز کردم با تعجب فقط به بیرون نگاه میکردم .
باران به قدری قلبش شکسته بود و شکست خورده بود که نتوانسته بود جلوی خشمم را بگیرد .
چنان بارانی گرفته بود که مشخص بود که او قلبش را شکانده است . ..............
چه دنیایی انگار اسمان حتی بغض هایش هم عدالت نداشت که همه هنر از ابر بودو همه از باران گفتند ...........
ولی میدانم که راه ارام کردن اسمان چیز سختی نیست ، تنها یک بغل است .
و تنها یک نفر میتواند اورا در بغل بگیرد و گرمی خود،را به اسمان دهد که اسمان ارام بگیرد. اما همان کسی که درمان گریه اسمان است همان دلیل گریه اسمان است
خلاص صفحه هفت :)
نام رمان : قشاع
نویسنده :میا
.
ناگهان چشمانم باز شد، روی میز خوابم برده بود ، سرم را از روی میز بلند کردم و به دور و اطرافم نگاهی انداختم که نمی و خیسی زیر پاهایم احساس کردم سرم را اوردم پایین و دیدم اب کل زمین را گرفته بلند شدم و با تعجب و ترس به زمین نگاه کردم .
تا زانو هایم اب امده بود .
اوه خدای من داشت سیل میومد و باران به شدت زیاد شده بود . سریع به سمت در دویدم که ببینم بیرون چه خبر که تا در خونه را باز کردم با تعجب فقط به بیرون نگاه میکردم .
باران به قدری قلبش شکسته بود و شکست خورده بود که نتوانسته بود جلوی خشمم را بگیرد .
چنان بارانی گرفته بود که مشخص بود که او قلبش را شکانده است . ..............
چه دنیایی انگار اسمان حتی بغض هایش هم عدالت نداشت که همه هنر از ابر بودو همه از باران گفتند ...........
ولی میدانم که راه ارام کردن اسمان چیز سختی نیست ، تنها یک بغل است .
و تنها یک نفر میتواند اورا در بغل بگیرد و گرمی خود،را به اسمان دهد که اسمان ارام بگیرد. اما همان کسی که درمان گریه اسمان است همان دلیل گریه اسمان است
خلاص صفحه هفت :)
۲.۰k
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.