خیال حضور تو، خنکای دنج سایه ای است در ظهر تب دار و عبوس
خیال حضور تو، خنکای دنج سایه ای است در ظهر تب دار و عبوس بی تفاوتی و گریز که حتی دمی ایستادن و نفس تازه کردن در آن به تمام باد های خنک پاییز می ارزد. نمی دانم مرز بودنت در چشم رویای من و نگاه خیس این پنجره، کجای این همه بی قراری گم شد که با هر باران از راه می رسی و صدای قدم هایت تمام کوچه پس کوچه های انتظار مرا پر می کند اما تا سر بر می گردانم بر باد می روی. و باز من می مانم و این صندلی غبار گرفته و آن خیابان چشم به راه که منتظر است تا تو یکی از همین غروب ها با سایه سنگینت روی آفتاب را کم کنی. من می مانم، جامانده در لحظه شکفتن هزار شکوفه اردیبهشتی، در طلوع هزار ستاره شهریوری، در بارش هزار شهاب آرزو زیر طاق آسمان پاییزی، در رویاهای هزار دانه سبز خواب آلود مدفون زیر برف. با این همه، هنوز فال های روشن و خواب های پر شگون، خبر از رسیدن مسافر سر به هوایی می دهند که به جستجوی گندمزاری دور راه به رویاهای من باز کرده است. من به رویاهایم ایمان دارم....
#رادیوهفت
#رادیوهفت
۷.۷k
۲۶ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.