عشقاجباری

#عشق_اجباری
PT.9

هیونجین: بعد از چند ساعت دیدم که بیهوش شده پس بلندش کردم و بردمش سنت اتاق خواب روتخت عین بچه های کوچولو افتاده بود باخودم گفتم چرا تو عاشق من نمیشی دختر دستیارمو صدازدم

دستیار:ارباب اتفاقی افتاده؟

هیونجین: دکترو خبر کنین سریع

دستیار:چشم ارباب‌

هیونجین:حالش چطوره؟

دکتر:حالشون خوبه فقط بخاطر شوکی که بهشون وارد شد و درد بیهوش شدن

هیونجین:خوب دیگه میتونی بری

دکتر:با اجازه

ا.ت:از خواب بیدار شدم دیدم کل بدنم درد میکنه یهو یه ناله ای بیرون دادم که ی صدایی اومد برگشتم سمت صدا که دیدم کسی که تمام این بدبخیام زیر سر اونه

هیونجین:بلخره بیدار شدی بیب

ا.ت:..ا..ر..ه

هیونجین:دکتر.گفت‌ استراحت کنی حالت خوب میشه

ا.ت:داشتم به حرفای هیونجین گوش میدادم که حالت تهوع گرفتم و حالم بد شد و رفتم سمت دستشویی

هیونجین:.....



پایان پارت نه🍍
دیدگاه ها (۲)

#بابای_باحال #Hyunjin • هیونجین به عنوان پدر- از اون باباها...

وقتی‌ مافیاعه‌ و.........هیونجینپارت اولویو هیونجینباچشای خم...

#عشق_اجباری PT.8ا.ت:تروخدا دیگه طاقت ندارمهیونجین:نترس خنده ...

#عشق_اجباری PT.7هیونجین:اسن چرا باید بترسی تو مال منی مننم م...

مرگ بی پایان پارت ۳۱

love Between the Tides¹⁹(باید اعتماد میکردم یا نه) بعد از چن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط