نفرتی که تبدیل به عشق شد
نفرتی که تبدیل به عشق شد
P9
(پرش زمانی به ساعت ۸ ویو ا.ت)
بعد از اون ماجرا نشستم کلی گریه کردم چرا چرا اون کارو باهام کرد میتوانست فقط حوله رو بزارن پشت در چرا باید بیاد داخل چرا ؟؟
مگه من برده اش نیستم ؟ مگه من چه فرقی با خدمتکار های دیگه دارم ؟
چرا با دل کوچیک و قلب ضعیف من این کار ها رو میکنه ؟
من ازش متنفرم ازش بدم میاد چرا منو از بابام جدا کرد فقط میتونست چیز دیگه ازش بخواد چرا من ؟ توی افکارم غرق شده بودم
خدمتکار اومد
×خانم ...خانم ...خانم
+آه......ب..بله
× ارباب پایین منتظرن
+الان میام
از اتاقم خارج شدم داشتم از پله ها پایین میرفتم که ارباب رو دیدم کت و شلوار پوشیده بود خیلی جذاب شده بود .......؟!؟!؟
خودتو جمع و جور کن ا.ت این مرد باعث بد بختیت بیش نیست قرار نیس عاشقش بشی
از پله ها پایین رفتم چند قدمی مونده بود بهش برسم که شروع به حرکت سمت در کرد
منم پشت سرش رفتم از عمارت که خارج شدیم دو تا ماشین مشکی جلو در پارک بود ارباب رفت و توی یکی از ماشین نشست ولی به من چیزی نگفت نمیدونستم باید چیکار کنم که یک دفعه ارباب شیشه ماشین رو پایین داد و گفت
_اگه تا چند ثانیه دیگه سوار ماشین نشی خودم میام سوارت میکنم
بدون معطلی سوار شدم از شیشه داشتم بیرون رو نگاه میکرد که چشمم به جمال از باب باز شد
پیرسینگ لبش ...... خال لبش که تا چند ساعت پیش نمیدونستم وجود داره
همه اینا داشت دیوونم میکرد هر موقع یاد اتفاق چند ساعت پیش میافتم بغض میکنم و دلم میخواد گریه کنم تو
_ اگه بخوای گریه کنی همین الان یه کاری میکنم که طمع گریه واقعی رو بچشی....
از کجا فهمید ..... از کجا فهمید میخوام گریه کنم
رسیدیم بالاخره بعد ۱ ساعت رسیدیم
وارد تالار شدیم اونجا پر بود از آدمایی که نه من اونا رو میشناختیم نه اونا منو
P9
(پرش زمانی به ساعت ۸ ویو ا.ت)
بعد از اون ماجرا نشستم کلی گریه کردم چرا چرا اون کارو باهام کرد میتوانست فقط حوله رو بزارن پشت در چرا باید بیاد داخل چرا ؟؟
مگه من برده اش نیستم ؟ مگه من چه فرقی با خدمتکار های دیگه دارم ؟
چرا با دل کوچیک و قلب ضعیف من این کار ها رو میکنه ؟
من ازش متنفرم ازش بدم میاد چرا منو از بابام جدا کرد فقط میتونست چیز دیگه ازش بخواد چرا من ؟ توی افکارم غرق شده بودم
خدمتکار اومد
×خانم ...خانم ...خانم
+آه......ب..بله
× ارباب پایین منتظرن
+الان میام
از اتاقم خارج شدم داشتم از پله ها پایین میرفتم که ارباب رو دیدم کت و شلوار پوشیده بود خیلی جذاب شده بود .......؟!؟!؟
خودتو جمع و جور کن ا.ت این مرد باعث بد بختیت بیش نیست قرار نیس عاشقش بشی
از پله ها پایین رفتم چند قدمی مونده بود بهش برسم که شروع به حرکت سمت در کرد
منم پشت سرش رفتم از عمارت که خارج شدیم دو تا ماشین مشکی جلو در پارک بود ارباب رفت و توی یکی از ماشین نشست ولی به من چیزی نگفت نمیدونستم باید چیکار کنم که یک دفعه ارباب شیشه ماشین رو پایین داد و گفت
_اگه تا چند ثانیه دیگه سوار ماشین نشی خودم میام سوارت میکنم
بدون معطلی سوار شدم از شیشه داشتم بیرون رو نگاه میکرد که چشمم به جمال از باب باز شد
پیرسینگ لبش ...... خال لبش که تا چند ساعت پیش نمیدونستم وجود داره
همه اینا داشت دیوونم میکرد هر موقع یاد اتفاق چند ساعت پیش میافتم بغض میکنم و دلم میخواد گریه کنم تو
_ اگه بخوای گریه کنی همین الان یه کاری میکنم که طمع گریه واقعی رو بچشی....
از کجا فهمید ..... از کجا فهمید میخوام گریه کنم
رسیدیم بالاخره بعد ۱ ساعت رسیدیم
وارد تالار شدیم اونجا پر بود از آدمایی که نه من اونا رو میشناختیم نه اونا منو
۴.۲k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.