ظهور ازدواج
✿) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۶۱ (♡)
دهنم گرفتم و سفت فشردمش تا با صدا هق هق نکنم... اشکم جاري شد و به زور سعی کردم لرزش شدید چونه مو متوقف کنم. سرفه شديدي زد.. لعنتي.. چطور تونست اینکارو باهام بکنه؟ بعديم با درد روي صورتم سر خورد. اشك من چطور تونستم اینجور عکس العمل نشون بدم؟ اخ.. باز سرفه زد. دلم خيي گرفت براش.. اون لعنتي خیانت کرده ولی با این دل منه که.. هه .. سرفه خیلی شدید و طولاني و ممتدي زد. اخ.. نگاهم به لباس یاسي مهمونیم افتاد.. دلمم اصلا با حاضر شدن و رفتن نبود. دلم شکسته بود و بد دل شکونده بودم با دقت به بیرون گوش دادم. هیچ صدایی از سالن نمیومد. اما... نه تلویزیون... نه باز شدن یخچال..نه حتي دوش گرفتنش.. سکوت کامل که گاهی اوقات با سرفه پردرد و اشفته اش در هم شکسته میشد. باید حاضر میشدم مجبور بودم من خودم این بازي رو شروع کرده بودم.. رفتم تو حمام. با لباس رفتم زیر دوش آب تا شاید این درموندگي و خشم و تب از بدنم خارج شه... اما بدتر شد. بغضم شدیدتر شد و بي رحمانه به گلوم چنگ انداخت. اما من دیگه گریه نمیکنم.. نباید بکنم. وقتي با سلنا بهم زد. فک کردم واقعا مرده که همونجور که ازم انتظار وفاداري داره وفادار میمونه اما... اون زن گفت عاشقشه... نفسم بند اومد..
شوهرم هه.. قصه تکراري ولي دردناكيه. عشق.. لرزون لباسامو در آوردم بیحال و داغون اومدم بیرون و لباس عوض کردم و متفکر غرق دردهام و خیلی گرفته موهامو صاف کردم و ساده بستمشون. نمیخواستم بفهمه که برام مهم شده.. نمیخواستم بفهمه به همین راحتی میتونه قلبم رو بشکونه... اشک تو چشمام جمع شد. اه.. لعنتي.. اما میتونه... خيلي راحت میتونه... تند دستمو محکم به چشمام کشیدم و خیسیشو گرفتم. اخ.. با دل گرفته لباس صورتیم رو برداشتم و نگاش کردم. هه .. کاش میشد نرم دیگه دلم خوش نیست به این رفتن در سالن رو شنیدم که باز شد. کاش بره که مجبور نشیم هیچ جا بریم اما کجا رفت؟ پیش اون دختره؟ قلبم ریخت. يعني امشب پیش اونه؟ پریشبم پیش اون بود؟ اخ.. قلب لعنتیم اصلا اروم نمیگرفت بيجون لباس رو پوشیدم و توی اینه به خودم نگاه کردم. یه ارایش ملايمي کردم تا بیحالی و غم صورتمو بپوشونم... اما مگه میشه؟ قرار بود به عنوان نامزدش معرفیم کنه و... میترسیدم در اون حد به نظر نرسم. معلوم بود که نمیرسم خشک گفت: دیر شده.
خشک گفت دیر شده نرفته؟ پس چرا صداي باز شدن درو شنیدم؟ پالتو طوسیمو روش پوشیدم و بندشو سفت کردم و کیفم رو برداشتم. در رو باز کردم و رفتم بیرون و دهن باز کردم بگم حاضرم که از دیدن زني که در
(♡)پارت ۲۶۱ (♡)
دهنم گرفتم و سفت فشردمش تا با صدا هق هق نکنم... اشکم جاري شد و به زور سعی کردم لرزش شدید چونه مو متوقف کنم. سرفه شديدي زد.. لعنتي.. چطور تونست اینکارو باهام بکنه؟ بعديم با درد روي صورتم سر خورد. اشك من چطور تونستم اینجور عکس العمل نشون بدم؟ اخ.. باز سرفه زد. دلم خيي گرفت براش.. اون لعنتي خیانت کرده ولی با این دل منه که.. هه .. سرفه خیلی شدید و طولاني و ممتدي زد. اخ.. نگاهم به لباس یاسي مهمونیم افتاد.. دلمم اصلا با حاضر شدن و رفتن نبود. دلم شکسته بود و بد دل شکونده بودم با دقت به بیرون گوش دادم. هیچ صدایی از سالن نمیومد. اما... نه تلویزیون... نه باز شدن یخچال..نه حتي دوش گرفتنش.. سکوت کامل که گاهی اوقات با سرفه پردرد و اشفته اش در هم شکسته میشد. باید حاضر میشدم مجبور بودم من خودم این بازي رو شروع کرده بودم.. رفتم تو حمام. با لباس رفتم زیر دوش آب تا شاید این درموندگي و خشم و تب از بدنم خارج شه... اما بدتر شد. بغضم شدیدتر شد و بي رحمانه به گلوم چنگ انداخت. اما من دیگه گریه نمیکنم.. نباید بکنم. وقتي با سلنا بهم زد. فک کردم واقعا مرده که همونجور که ازم انتظار وفاداري داره وفادار میمونه اما... اون زن گفت عاشقشه... نفسم بند اومد..
شوهرم هه.. قصه تکراري ولي دردناكيه. عشق.. لرزون لباسامو در آوردم بیحال و داغون اومدم بیرون و لباس عوض کردم و متفکر غرق دردهام و خیلی گرفته موهامو صاف کردم و ساده بستمشون. نمیخواستم بفهمه که برام مهم شده.. نمیخواستم بفهمه به همین راحتی میتونه قلبم رو بشکونه... اشک تو چشمام جمع شد. اه.. لعنتي.. اما میتونه... خيلي راحت میتونه... تند دستمو محکم به چشمام کشیدم و خیسیشو گرفتم. اخ.. با دل گرفته لباس صورتیم رو برداشتم و نگاش کردم. هه .. کاش میشد نرم دیگه دلم خوش نیست به این رفتن در سالن رو شنیدم که باز شد. کاش بره که مجبور نشیم هیچ جا بریم اما کجا رفت؟ پیش اون دختره؟ قلبم ریخت. يعني امشب پیش اونه؟ پریشبم پیش اون بود؟ اخ.. قلب لعنتیم اصلا اروم نمیگرفت بيجون لباس رو پوشیدم و توی اینه به خودم نگاه کردم. یه ارایش ملايمي کردم تا بیحالی و غم صورتمو بپوشونم... اما مگه میشه؟ قرار بود به عنوان نامزدش معرفیم کنه و... میترسیدم در اون حد به نظر نرسم. معلوم بود که نمیرسم خشک گفت: دیر شده.
خشک گفت دیر شده نرفته؟ پس چرا صداي باز شدن درو شنیدم؟ پالتو طوسیمو روش پوشیدم و بندشو سفت کردم و کیفم رو برداشتم. در رو باز کردم و رفتم بیرون و دهن باز کردم بگم حاضرم که از دیدن زني که در
- ۴.۶k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط