پارت ۴۳
#پارت_۴۳
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان
متین :
رفتیم تو مغازه و یه میز و انتخاب کردیم و نشستيم
تقریبا خلوت بود
ارسلان : ببخشید میشه منو رو بیارید
گارسن : بله بفرمایید
سه چهار تا منو بهمون دادن
منو نیکا کوبیده خواستیم با برنج
ارسلان و ممد هم جوجه
دیانا هم چنجه خواس
همه رفتیم تو گوشی هامون
ممد گیر داده بود به دیانا هی داشت از خنگی های دیانا میگفت
دیانا : باش باو ممد من خنگ تو خوب ولمون کن ایش
ممد : حالا عصبانی نشو داوش گلم😂😂
دیانا: برو بابا
همچین دیانا گفت برو بابا یه صدای شلیک اومد
نیکا و دو سه تا از دخترای اونور سالن جیغ کشیدن
شیشه ی درورودی شیکست و دو سه تا پسر اومدن تو
ارسلان :
چند ثانیه بعد از حرف دیانا یهو یه صدای شلیکی اومد
نیکا : یه جیغی زد و دستشو گذاشت رو سرش
یهو ته دلم خالی شد
نه....نکنه.....پارسا؟
مگه نگفتن دستگیرش میکنن؟!
همزمان منو دیانا فقط به هم نگاه کردیم
ترس تو چشای دیانا رو حس میکردم
دیانا: نگو تو هم حدس منو زدی؟!
پارسا؟!
ارسلان : به خدا منم همین فکرو میکنم
یهو شیشه ی درورودی اومد پایین و دوسهتا پسره اومدن تو
و پارسا ول کن اینا نیس😂
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان
متین :
رفتیم تو مغازه و یه میز و انتخاب کردیم و نشستيم
تقریبا خلوت بود
ارسلان : ببخشید میشه منو رو بیارید
گارسن : بله بفرمایید
سه چهار تا منو بهمون دادن
منو نیکا کوبیده خواستیم با برنج
ارسلان و ممد هم جوجه
دیانا هم چنجه خواس
همه رفتیم تو گوشی هامون
ممد گیر داده بود به دیانا هی داشت از خنگی های دیانا میگفت
دیانا : باش باو ممد من خنگ تو خوب ولمون کن ایش
ممد : حالا عصبانی نشو داوش گلم😂😂
دیانا: برو بابا
همچین دیانا گفت برو بابا یه صدای شلیک اومد
نیکا و دو سه تا از دخترای اونور سالن جیغ کشیدن
شیشه ی درورودی شیکست و دو سه تا پسر اومدن تو
ارسلان :
چند ثانیه بعد از حرف دیانا یهو یه صدای شلیکی اومد
نیکا : یه جیغی زد و دستشو گذاشت رو سرش
یهو ته دلم خالی شد
نه....نکنه.....پارسا؟
مگه نگفتن دستگیرش میکنن؟!
همزمان منو دیانا فقط به هم نگاه کردیم
ترس تو چشای دیانا رو حس میکردم
دیانا: نگو تو هم حدس منو زدی؟!
پارسا؟!
ارسلان : به خدا منم همین فکرو میکنم
یهو شیشه ی درورودی اومد پایین و دوسهتا پسره اومدن تو
و پارسا ول کن اینا نیس😂
۱۳.۰k
۰۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.