"The first"پارت۶

"The first"پارت۶
)ا/ت... از ترس زیاد... ترس اینکه یکی بخاطر
اشتباه کوچیکش واقعا بمیره... از شوک زیاد...
شوکه شدن بخاطر اینکه سرپرست بعد این اتفاق
حتما مردودش میکنه... غش کرده بود... اونقدر
آروم و بی صدا غش کرد که کسی متوجهش نشد...
نامجون بعد اینکه ا/ت رو اونطور روی زمین
بیهوش و با چشمای بسته میبینه به شدت میترسه و
کنترل خودشو از دست میده.... چه خواسته چه
ناخواسته... ا/ت تنها کسی بود که از اول بچگیش
داشت... شاید... عزیزترین کسی که تو دنیا داره...
&چیشد؟ ا/ت که حالش خوب بود!! ا.استاد!
چ.چ.چرا نفساش نامنظمن؟
#فک کنم شوکه شده... زود ببرش بخش عمومی تا
یه سرم بهش وصل کنن!
&ب.ب.باشه....
)نامجون بدون لحظه ای وقت تلف کردن ا/ت رو
بلند میکنه تا به بخش عمومی برسن... نمیدونست
باید چیکار کنه... از خود بیخود شده بود...
&ح.ح.حالش خوبه؟

+اممم چیزی نیست... فقط یه سرم بزنم حله
&توروخدا سریعتر باشین!
+وا چه ربطی به سرعت من داره؟ فقط غش کرده
همین! سرم هم نزنم چند ساعت دیگه بهوش میاد این
سرم در اصل اضافیه!
&م.من نمیدونم فقط یکاری کن زود خوب شه!
+شما چطور خودت دکتری اما حرفی که میرنم رو
درک نمیکنی؟
)نامجون کنترل خودشو از دست داده بود... خوب
میدونست نباید تو بخش عمومی بلند حرف بزنه اما
اینسری با داد و فریاد حرفاشو گفت!
&من االن متوجه هیچ چیز نیستم! هیچ چیز! فقط
کارت رو انجام بده همین!
+ب.ب.باشه! چ.چقد عصبانی ش.شدی!
)همه میدونستن نامجون وقتی عصبانیه خیلی
ترسناک میشه! پس کسی جرئت نمیکرد چیزی بهش
بگه... انگار درک و تمام مطالعاتش از پزشکی رو
ازش گرفته باشن!! اصال متوجه نبود ا/ت فقط غش

کرده! یه غش ساده فقط همین! خیلی داشت بزرگش
میکرد... خیلی ترسیده بود!
)چیزی به صبح نمونده بود... با اینحال نامجون کنار
ا/ت نشست و بهش خیره شد... از اونجایی که شیفت
شب بود قبال خوابیده بود... پس خیلی خوابش
نمیومد... گرچه... حتی اگه خوابالود بود هم عمرا
میتونست بخوابه... اونم با این همه نگرانی!
)چند ساعتی میگذره، حاال دیگه صبح شده و ا/ت
باالخره بهوش میاد و با گریه... نامجون رو متوجه
خودش میکنه....
&ب.بهوش اومدی؟؟ خوبی؟ چیشده؟ چرا... داری
گریه میکنی؟
@من... من باعث مرگ یه آدم شدم... هیچوقت
خودمو نمیبخشم... من الیق مرگم...
&چی؟ نه بابا اون بیمار وی آی پی که هنوز
زندست! ضربانش برگشت...
)وسط اون گریه تلخ... لبخند پر امیدی رو لب های
ا/ت شکل گرفت و سریع بلند شد و روی تخت
نشست...
دیدگاه ها (۳۷)

"The first"پارت۷

"The first"پارت۸

"The first"پارت۵

"The first"پارت۴

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱۸

تهیونگ تک پارتی غمگینا/ت : سلام من ا/تم و ۲۰ سالمه ، من و ته...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط