فیک :فصل دوم «فقط من ،فقط تو »
پارت- 38/
و یک ساعتی بود که مادر دختری حرف میزدن ک یهو مادرش گفت که باید بره و کار داره ات تلفن رو قطع کرد و
رفت ک به درس هایش رسیدگی کنه و حسابی عقب مونده بود پس موهاش رو از پشت بست و به سمت کتابخونه رفت و مشغول محاسبات شد
چون جی هوپ گفته بود ک قرارع از تموم درس ها ازش تست بگیره و امتحان ها نزدیک بود. حسابی مشغول بود
و خدمتکار ها رو برای ناهار رد کرده بود که در زده شد
ات : آه گفته ک چیزی....
ک با دیدن هه را دم در پراش ریخت
هه را : اووو خانم گاو خوان من چطوره ؟
ات : هی کی اومدید شما؟
هه را : صبح
خب چرا بیخبر اومدید نگران شدیم
ات : ببخشید آخه گفتم مزاحم نشین نصف شبی
هه را: کی اینطور خب شنیدم ناهار نخوردی !
ات : اره درس داشتم اخراشه
هه را : خب تو نمک زیادی خوردی غذا. نخوردی ب تهیونگگگگ بگم؟ آره ؟( با لحن کشدار و تحدید )
ات : وای نه تروخدا
هه را : پس پاشو ساعت یازده شبه بنده خدا ها جرعت نکردن برای شام صدات کنن من اومدم
ات : جدا ساعت یازده شبههههه؟
هه را : ای گوشممم اره حالا هم زود باش پاشو
و ات و هه را برای شام پایین رفتن و روی میز ناهارخوری نشسته بودن ک ات گفت
ات : عجیبه چرا اینجا خلوته ؟
خدمتکار : تموم خانواده شام کاری دعوت بودن
ات : چی حتی تهیونگ؟
خدمتکار: ن ارباب جوان دعوت نبودن دوست قدیمی ارباب بودن
ات : آه پس تهیونگ کجاس؟
هه را: میاد اونم احتمالا کار داشته دیگه
ات : آخه تا این موقع شب ؟
هه را : چمیدونم حالا تو شامت رو بخور
ات اشتها نداشت ولی هه را به زود تو حلقش میریخت
هه را : ببین قاشق آخره ات بیاااااا
ات : نمیخوام بسهههع
بعدش رفتن
اتاق ات تا کمی استراحت کنه و ساعت دوازده بود ک ات نگران بود پس ب منشی شرکت زنگ زد
ات : الو ؟
م: سلام خانم کیم بفرمایید؟
ات : سلام ببینم ارباب جوان هنوز شرکتع؟
م: ببخشید من اطلاعی ندارم
ات : یعنی چی؟
م : نمیدونم
ات : گستاخ نباش تو بهتر از هر کسی میدونی دلیل این رفتار چیه ها
م : .....
ات : درست جواب بده ببینم مگه نمیگم ک یهو گوشی از دستش کشیده شد ......
🐧🖤
و یک ساعتی بود که مادر دختری حرف میزدن ک یهو مادرش گفت که باید بره و کار داره ات تلفن رو قطع کرد و
رفت ک به درس هایش رسیدگی کنه و حسابی عقب مونده بود پس موهاش رو از پشت بست و به سمت کتابخونه رفت و مشغول محاسبات شد
چون جی هوپ گفته بود ک قرارع از تموم درس ها ازش تست بگیره و امتحان ها نزدیک بود. حسابی مشغول بود
و خدمتکار ها رو برای ناهار رد کرده بود که در زده شد
ات : آه گفته ک چیزی....
ک با دیدن هه را دم در پراش ریخت
هه را : اووو خانم گاو خوان من چطوره ؟
ات : هی کی اومدید شما؟
هه را : صبح
خب چرا بیخبر اومدید نگران شدیم
ات : ببخشید آخه گفتم مزاحم نشین نصف شبی
هه را: کی اینطور خب شنیدم ناهار نخوردی !
ات : اره درس داشتم اخراشه
هه را : خب تو نمک زیادی خوردی غذا. نخوردی ب تهیونگگگگ بگم؟ آره ؟( با لحن کشدار و تحدید )
ات : وای نه تروخدا
هه را : پس پاشو ساعت یازده شبه بنده خدا ها جرعت نکردن برای شام صدات کنن من اومدم
ات : جدا ساعت یازده شبههههه؟
هه را : ای گوشممم اره حالا هم زود باش پاشو
و ات و هه را برای شام پایین رفتن و روی میز ناهارخوری نشسته بودن ک ات گفت
ات : عجیبه چرا اینجا خلوته ؟
خدمتکار : تموم خانواده شام کاری دعوت بودن
ات : چی حتی تهیونگ؟
خدمتکار: ن ارباب جوان دعوت نبودن دوست قدیمی ارباب بودن
ات : آه پس تهیونگ کجاس؟
هه را: میاد اونم احتمالا کار داشته دیگه
ات : آخه تا این موقع شب ؟
هه را : چمیدونم حالا تو شامت رو بخور
ات اشتها نداشت ولی هه را به زود تو حلقش میریخت
هه را : ببین قاشق آخره ات بیاااااا
ات : نمیخوام بسهههع
بعدش رفتن
اتاق ات تا کمی استراحت کنه و ساعت دوازده بود ک ات نگران بود پس ب منشی شرکت زنگ زد
ات : الو ؟
م: سلام خانم کیم بفرمایید؟
ات : سلام ببینم ارباب جوان هنوز شرکتع؟
م: ببخشید من اطلاعی ندارم
ات : یعنی چی؟
م : نمیدونم
ات : گستاخ نباش تو بهتر از هر کسی میدونی دلیل این رفتار چیه ها
م : .....
ات : درست جواب بده ببینم مگه نمیگم ک یهو گوشی از دستش کشیده شد ......
🐧🖤
۴۵.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.