یک روز جمعه صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده زده بالا

‌ یک روز جمعه صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده زده بالا، آستین هایش را هم.

پرسیدم:« حاج آقا! چرا این طوری کرده ای؟ »

رفت طرف آشپزخانه. گفت: « به خاطر خدا و برای کمک به شما».

رفت توی آشپزخانه و وضو گرفت و بعد هم شروع کرد به جمع و جور کردن.

خیلی از زن ها دوست دارند مردشان درکار خانه کمکشان کند، ولی من دوست نداشتم علی توی خانه کار کند.

ناراحت می شدم. رفتم که نگذارم، در را رویم بست و گفت: « خانم! بروید بیرون. مزاحم نشوید. »

پشت در التماس می کردم: « حاج آقا! شما رو به خدا بیا بیرون. من نارحت می شوم، خجالت می کشم. شما را به خدا بیا بیرون. »

می گفت:« چیزی نیست الان تمام می شود، می آیم بیرون. »

آشپزخانه را مرتب کرد. ظرف ها را چید سرجایش. روی اجاق گاز را مرتب کرد، بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست.


( شهید صیاد شیرازی به روایت همسر )
دیدگاه ها (۵)

۳۱ خرداد ، سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران و روز بسیج اساتید ...

چه زیباست که در این موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است …...

اومده بود مرخصی بگیره ، یه نگاهی بهش کرد ، گفت : میخوای بری...

یکی از شاگردان سقراط وی را پرسید: زچه رو هرگزت اندوهگین ندید...

روزی روزگاری در جنگلی بزرگ. یک لاکپشتی به اسم لاکی خوابالو ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط