"تکپارتی"
"تکپارتی"
وقتی حامله بودی و موقع زایمان....🍀🥑*غمگین*
هانول{دستی رو شکم برامده ام کشیدم و شروع کردم صحبت کردن با دخترکم...دختر قشنگم امروز چطوری؟
میدونی شاید وقتی به دنیا اومدی من نباشم ولی قول بده مواظب خودت و بابایی باش... باشه؟...ای ای مامانی لگد نزن دردم میاد آخ... رو شکمم خم شده بودم که دست نامجون دور کمرم حلقه شد.
نامجون{هانول عزیزم حالت خوبه؟
هانول{آره آخ فکر کنم دخترت دلش برات تنگ شده و داره سر من خالی میکنه اخ*خنده
نامجون{خودم به حسابش میرسم... خنده ای کرد که دلم براش ضعف رفت آروم بغلش کردم و به سمت اتاق رفتم و آروم رو تخت خوابوندمش... چاگیا اینجا باش برم برات آبمیوه بیارم.
هانول{باشه ای گفتم و دراز کشیدم ولی به ثانیه نرسید با احساس درد شدید بلند شدم...اول فکر کردم داره لگد میزنه ولی با خیس شدن پاهام فهمیدم وقتشه... نامجون... نامجوناااا بیا وقتشه وایییی.*نفس نفس
نامجون{با ترس راه رو رو طی می کردم کف دستام از استرس عرق کرده بود... با دیدن اعضا به طرفشون رفتم.
جین{نامجون چی شد زایید؟
نامجون{هنوز نه... هیونگ نگران هانولم.
یونگی{نامجوناااا نگران نباش اون دختر قوی هست.
نامجون{لبخندی زدم که در اتاق باز شد و پرستار درحالی که نوزاد تو بغلش بود به سمتم اومد... خوشحال باچشمای اشکیم به نوزاد تو بغلم ذول زدم که یاد هانول افتادم... ببخشید حال خانومم خوبه؟
پرستار{متاسفم مستر کیم ایشون بعد از به دنیا اومدن دخترتون نتونستن تحمل کنن و تموم کردن... این نامه رو هم دادن که بهتون بدم.
نامجون{با تعجب فقط به دهن پرستار نگاه می کردم...پاهام سست شد و افتادم رو زمین... نه نه هانول من زندست دارین دروغ میگین هانولم زنده*داد
جیهوپ{هیونگ آروم باشه.
نامجون{نامه تو دستم رو باز کردم و شروع کردم به خوندن.
نامه{سلام نامی... میدونم الان که داری اینو میخونی من پیشت نیستم... ولی ازت می خوام قوی باشی منو و فراموش و دوباره ازدواج کن با کسی که عاشقشی... مواظب دخترکم هم باش اینو بدون که خیلی دوستون دارم....... هانول.
*2سال بعد*
نامجون{سلام خانومم حالت چطوره... جات راحته؟... هانولم کجایی ببینی دختر چقدر بزرگ شده.
انا{بابایی اینجا توجاعه؟(بابایی اینجا کجاعه)
نامجون{اینجا جایی که مامانی خوابیده اینم مامانی عه
انا{مامانی چلا نمیای پیشم... دلم بلات تنگ سده. (مامانی چرا نمیای پیشم دلم برات تنگ شده)
نامجون{دخترکم مامانی همیشه کنارته.
انا{بابایی من هم تورو هم مامانی رو خیلی دوست دارم.
نامجون{منم دوست دارم پری کوچولوم:)))
وقتی حامله بودی و موقع زایمان....🍀🥑*غمگین*
هانول{دستی رو شکم برامده ام کشیدم و شروع کردم صحبت کردن با دخترکم...دختر قشنگم امروز چطوری؟
میدونی شاید وقتی به دنیا اومدی من نباشم ولی قول بده مواظب خودت و بابایی باش... باشه؟...ای ای مامانی لگد نزن دردم میاد آخ... رو شکمم خم شده بودم که دست نامجون دور کمرم حلقه شد.
نامجون{هانول عزیزم حالت خوبه؟
هانول{آره آخ فکر کنم دخترت دلش برات تنگ شده و داره سر من خالی میکنه اخ*خنده
نامجون{خودم به حسابش میرسم... خنده ای کرد که دلم براش ضعف رفت آروم بغلش کردم و به سمت اتاق رفتم و آروم رو تخت خوابوندمش... چاگیا اینجا باش برم برات آبمیوه بیارم.
هانول{باشه ای گفتم و دراز کشیدم ولی به ثانیه نرسید با احساس درد شدید بلند شدم...اول فکر کردم داره لگد میزنه ولی با خیس شدن پاهام فهمیدم وقتشه... نامجون... نامجوناااا بیا وقتشه وایییی.*نفس نفس
نامجون{با ترس راه رو رو طی می کردم کف دستام از استرس عرق کرده بود... با دیدن اعضا به طرفشون رفتم.
جین{نامجون چی شد زایید؟
نامجون{هنوز نه... هیونگ نگران هانولم.
یونگی{نامجوناااا نگران نباش اون دختر قوی هست.
نامجون{لبخندی زدم که در اتاق باز شد و پرستار درحالی که نوزاد تو بغلش بود به سمتم اومد... خوشحال باچشمای اشکیم به نوزاد تو بغلم ذول زدم که یاد هانول افتادم... ببخشید حال خانومم خوبه؟
پرستار{متاسفم مستر کیم ایشون بعد از به دنیا اومدن دخترتون نتونستن تحمل کنن و تموم کردن... این نامه رو هم دادن که بهتون بدم.
نامجون{با تعجب فقط به دهن پرستار نگاه می کردم...پاهام سست شد و افتادم رو زمین... نه نه هانول من زندست دارین دروغ میگین هانولم زنده*داد
جیهوپ{هیونگ آروم باشه.
نامجون{نامه تو دستم رو باز کردم و شروع کردم به خوندن.
نامه{سلام نامی... میدونم الان که داری اینو میخونی من پیشت نیستم... ولی ازت می خوام قوی باشی منو و فراموش و دوباره ازدواج کن با کسی که عاشقشی... مواظب دخترکم هم باش اینو بدون که خیلی دوستون دارم....... هانول.
*2سال بعد*
نامجون{سلام خانومم حالت چطوره... جات راحته؟... هانولم کجایی ببینی دختر چقدر بزرگ شده.
انا{بابایی اینجا توجاعه؟(بابایی اینجا کجاعه)
نامجون{اینجا جایی که مامانی خوابیده اینم مامانی عه
انا{مامانی چلا نمیای پیشم... دلم بلات تنگ سده. (مامانی چرا نمیای پیشم دلم برات تنگ شده)
نامجون{دخترکم مامانی همیشه کنارته.
انا{بابایی من هم تورو هم مامانی رو خیلی دوست دارم.
نامجون{منم دوست دارم پری کوچولوم:)))
۱۱۴.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.