Name of the novel your drunken eyes
Name of the novel: your drunken eyes
#part_9
ا.ت: ت.. تو داری اشتباه میری(ترس و گریه)
کوک: ......
ا.ت: هییییی داری چیکار میکنییی
کوک: ساکت شو........
هرکاری میکردم در باز نمیشد
ا.ت: این در رو باز کنننن(دادو گریه)
اینقد دستگیره رو تکون دادم که دستم خونی شد
ا.ت: عایییی دستممم(گریه)
کوک: خفه شو دیگهه سرم رفت(داد)
ا.ت با دادی که کوک زد خیلی ترسیدم
ساکت شدم و دستامو گزاشتم رو صورتم و فقط گریه میکردم
کوک همچنان سرعتش خیلی زیاد بود
بعد نیم ساعت ترمز کرد
نزدیک بود دستم سر مخوره به شیشه
که کوک از پشت لباسمو گرفت
و برگردوند
یه لحظه سرم رو برگردوندم
دیدم توی یه جنگلی سبز که یک دونه ادم هم توش نیست جز من و کوک
ا.ت: ای... اینجا کجاست(ترس)
کوک دستش رو گذاشت روی گردن ا.ت و فشار داد
کوک: همونجایی که مادرت فقط به خاطر حسودی، به مادرم تجاوز کرد و بعدش ازون پرتگاه پرتش کرد پایین و من از بچگی همیشه خواستم انتقام مادرمو بگیرم فقط وایسادم که بزرگ ترشی(بم)
ا.ت: م... من هه دارم خ... خفه می. می... میشم (صورتش قرمز شده)
کوک دستش رو ورداشت
ا.ت: نفس نفس
کوک: پیاده شو
ا.ت: چ... چی(ترس)
کوک: گفتم پیاده شو(داد)
ا.ت: مگه تقصیر منه که مادرت مرده(داد)
کوک یکی زد تو گوش ا.ت، و ا.ت سرش محکم خورد به شیشه ماشین
ا.ت: جیغغغغ سرمم (گریه شدید)
کوک با اعصبانیت از ماشین اومد برون
و رفت سمت ا.ت و در ا.ت رو باز کرد
دست ا.ت رو گرفت و کشوند بیرون
ا.ت: چیکار میکنی(گریه)
ا.ت خودشو بلند نمیکرد و راه نمیرفت
که کوک براید بغلش کرد و برد
ا.ت: بزار زمین منو(داد و گریه)
ویو شوگا
هرچی دنبال کوک میگردم پیداش نمیکردم
اون ا.ت رو با خودش بردو داشت دنبالمون میومد
که یهو راهشو ازمون کشید و به یه سمت دیگه ای حرکت کرد
همه اعصبانی هستن
نامجون: واییی خدایا ا.ت رو میکشه
تهیونگ: تازه بهش تجاوزم میکنه
همه: چییییییی
تهیونگ: کوک همیشه توی اتاقش مینشست و با خودش زمزمه میکرد که مادر هر بلایی که سر نامادریمون اورده رو به سر ا.ت میاره
(نکته: کوک 7 سالش بوده که ا.ت به دنیا اومده و چون مادر ا.ت رو باید اعدام میکرد ولی فهمیدن که حاملس و اونو تا 1 ماه حبس کردن تا وقتی که ا.ت به دنیا اومد....)
شوگا: کوک تلفتشو توی ماشین جا گذاشته
نامجون: اهه لعنتی
تهیونگ: جونگکوک ا.ت رو نمیکشه
شوگا: چی
نامجون: تهیونگ تو یه جیزایی میدونی ولی نمیگی
تهیونگ: کوک بهم گفت که فقط انتقام میگیره
نامجون: خو یعنی میکشتش دیگه
تهیونگ: نه، فقط شکنجش میکنه
شوگا: ا.ت سنش هنوز خیلی کمه
تهیونگ: این یه کینه ایه که از بچگی داشته و داره
نامجون: تو چرا داری مثل روانشناسا حرف میزنی
شوگا: اههه لعنت بهش
نامجون: چی شده؟
شوگا: پیداش نمیکنم
لایک 22
#part_9
ا.ت: ت.. تو داری اشتباه میری(ترس و گریه)
کوک: ......
ا.ت: هییییی داری چیکار میکنییی
کوک: ساکت شو........
هرکاری میکردم در باز نمیشد
ا.ت: این در رو باز کنننن(دادو گریه)
اینقد دستگیره رو تکون دادم که دستم خونی شد
ا.ت: عایییی دستممم(گریه)
کوک: خفه شو دیگهه سرم رفت(داد)
ا.ت با دادی که کوک زد خیلی ترسیدم
ساکت شدم و دستامو گزاشتم رو صورتم و فقط گریه میکردم
کوک همچنان سرعتش خیلی زیاد بود
بعد نیم ساعت ترمز کرد
نزدیک بود دستم سر مخوره به شیشه
که کوک از پشت لباسمو گرفت
و برگردوند
یه لحظه سرم رو برگردوندم
دیدم توی یه جنگلی سبز که یک دونه ادم هم توش نیست جز من و کوک
ا.ت: ای... اینجا کجاست(ترس)
کوک دستش رو گذاشت روی گردن ا.ت و فشار داد
کوک: همونجایی که مادرت فقط به خاطر حسودی، به مادرم تجاوز کرد و بعدش ازون پرتگاه پرتش کرد پایین و من از بچگی همیشه خواستم انتقام مادرمو بگیرم فقط وایسادم که بزرگ ترشی(بم)
ا.ت: م... من هه دارم خ... خفه می. می... میشم (صورتش قرمز شده)
کوک دستش رو ورداشت
ا.ت: نفس نفس
کوک: پیاده شو
ا.ت: چ... چی(ترس)
کوک: گفتم پیاده شو(داد)
ا.ت: مگه تقصیر منه که مادرت مرده(داد)
کوک یکی زد تو گوش ا.ت، و ا.ت سرش محکم خورد به شیشه ماشین
ا.ت: جیغغغغ سرمم (گریه شدید)
کوک با اعصبانیت از ماشین اومد برون
و رفت سمت ا.ت و در ا.ت رو باز کرد
دست ا.ت رو گرفت و کشوند بیرون
ا.ت: چیکار میکنی(گریه)
ا.ت خودشو بلند نمیکرد و راه نمیرفت
که کوک براید بغلش کرد و برد
ا.ت: بزار زمین منو(داد و گریه)
ویو شوگا
هرچی دنبال کوک میگردم پیداش نمیکردم
اون ا.ت رو با خودش بردو داشت دنبالمون میومد
که یهو راهشو ازمون کشید و به یه سمت دیگه ای حرکت کرد
همه اعصبانی هستن
نامجون: واییی خدایا ا.ت رو میکشه
تهیونگ: تازه بهش تجاوزم میکنه
همه: چییییییی
تهیونگ: کوک همیشه توی اتاقش مینشست و با خودش زمزمه میکرد که مادر هر بلایی که سر نامادریمون اورده رو به سر ا.ت میاره
(نکته: کوک 7 سالش بوده که ا.ت به دنیا اومده و چون مادر ا.ت رو باید اعدام میکرد ولی فهمیدن که حاملس و اونو تا 1 ماه حبس کردن تا وقتی که ا.ت به دنیا اومد....)
شوگا: کوک تلفتشو توی ماشین جا گذاشته
نامجون: اهه لعنتی
تهیونگ: جونگکوک ا.ت رو نمیکشه
شوگا: چی
نامجون: تهیونگ تو یه جیزایی میدونی ولی نمیگی
تهیونگ: کوک بهم گفت که فقط انتقام میگیره
نامجون: خو یعنی میکشتش دیگه
تهیونگ: نه، فقط شکنجش میکنه
شوگا: ا.ت سنش هنوز خیلی کمه
تهیونگ: این یه کینه ایه که از بچگی داشته و داره
نامجون: تو چرا داری مثل روانشناسا حرف میزنی
شوگا: اههه لعنت بهش
نامجون: چی شده؟
شوگا: پیداش نمیکنم
لایک 22
- ۱۴.۹k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط