گفتا که می بوسم تو را سیمین بهبهانی

گفتا که می بوسم تو را: سیمین بهبهانی
گفتا که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتا ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا می کنم

گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم، آنرا گوارا می کنم

گفتا چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم

گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم

گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم

گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
دیدگاه ها (۱)

از تمامِ دلخوشی ها برگِ فالی مانده از تولایِ یک دیوانِ خطی، ...

چشم هوشی باز شد آیینه حیران شدیمیک سحر آیینه گم کردیم، سرگرد...

تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیستغم تو هست ولی غمگسار باید ...

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفتدیدیم کزین جمع پراکنده کسی ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط