《 امتحان زندگی 》
فصل۲) p¹¹²
تهیونگ : نه اون فقد گرسنشه وقتی بزرگ شد یاد میگیره مثل تو حرف بزنه
ته یانگ : نالاحت نیست
تهیونگ : نه ناراحت نیست پسرم
به سمته تخت رفت و کنار همسرش نشست
ا،ت که شیر دادن دختر تموم شده بود اونو روی تخت گذاشت
ته یانگ از بغل تهیونگ پایین آورد و به خواهرش نزدیک شد و خیره بهش نگاه میکرد
ا،ت لبخندی به رفتار های اخیر پسرش زد و طوری که فقط تهیونگ بشنوه گفت
ا،ت : ته یانگ این چند زور سعی میکنه با سومین حرف بزنه
تهیونگ : آره از اینکه سومین حرفاش متوجه نمیشه ناراحت میشه
توی سکوت عمیقی به بچه هاشون نگاه میکردن
که نگاه تهیونگ روی لباس همسرش اوفتاد و لبخند ریزی زد
تهیونگ : خیلی خوشگل شدی
ا،ت با حرف تهیونگ نگاهش رو از بچه هاش گرفت و با لبخند گرمی به تهیونگ داد
ا،ت : جدی یعنی خوشگل نبودم الان خوشگل شدم ؟
تهیونگ مکثی کرد و لبخند شیطنت آمیز روی لبش نقش بست
دستش رو سمته شونه همسرش برد و بند لباسش رو لمس کرد
تهیونگ : مهمونا یکم منتظر بمونن چیزی نمیشه دوتایی به کار مهم تر داریم
همسرش دستش رو پس زد و خودش رو عقب کشید و با اعتراض گفت
ا،ت : دیوانه شدی الان مهمونا میان
دوباره دستش سمته بند لباس همسرش برد و اونو از روی شونه اش پایین کشید
تهیونگ : که چی..همه میدونن که تو ماله منی
تهیونگ بدون توجه به حرف همسرش سرشرو به طرف شونه همسرش خم کرد و بوسه طولانی روی شونه اش گذاشت
اا،ت : عشقم لطفا الان وقتش نیست
تهیونگ با بی میلی ازش جدا شد و گفت
تهیونگ : باشه به یه شرط بقیه شب تموم میکنیم
ا،ت : از دست تو من چیکار کنم
تهیونگ با جدیت بیشتری گفت
تهیونگ : باشه ؟
ا،ت بدون حرفی فقد به تکون دادن سرش اکتفا کرد تهیونگ لبخند دندون نمایی از روی رضایت زد و دوباره نگاهش رو به بچه هاشون دادن
ولی با دیدن ته یانگ که يک دستش روی چشمای خودش گذاشت بود و دست دیگرش روی چشمای سومین به تعجب از پسرش پرسید
ا،ت : داری چیکار میکنی پسرم
ته یانگ دستش رو از روی چشماش برداشت و با نگاه شيطنت آمیزی زد
ته یانگ : دایی کی ژون گفته وقتی مامان بابات کالای بد میکلدن چشماتو ببند
ا،ت سری از روی تأسف تکون داد
ا،ت وایستا مگه اینکه دستم به دایی کی جونت نرسه میدونم چیکارش کنم
با صدای خدمتکار نگاهش رو از پسرش گرفت
خدمتکار : خانم میز شام آمادست مهمون هاتو اومدن
ا،ت : باشه الان میام.......
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.