هرچی من بگمه پارت پنجاه و هشتم
#هرچی_من_بگمه #پارت_پنجاه_و_هشتم
از زبون #نفس
-دخترا من حوصلم سر رفته
عاطفه:منم یکی بدتر از تو
رکسانا:من میخوام بمیرم😵
حوری:من که خسته شدم از دست کریس خیلی رو مخه
معصومه:عشقه من که کاملا ارومه
ایناز:عشقه من که به خودم رفته سکشیه
نفس:نمیگید منم میخوام عشق داشته باشم
معصومه:راستی یادم رفت لیسومان برای استراحت یه مهمونی تدارک دیده بیرون از شهر تو یه باغ بزرگ
حوری:اگه رویا اینجا بود دیوونم میکرد بریم لباس بخریم
نفس:خوب بریم لباس بخریم😂
رفتیم به یه پاساژ یه عالمه خرید کردیم اومدی خونه تقریبا چند ساعت به مهمونی مونده بود لباسامونو پوشیدیم موهامونو درست کردیم ارایشمونم کردیم سوار ماشینامون شدیم و رفتیم مهمونی پسرا هم که میدونستن رسیدیم به مهمونی
از زبون #شیو
تقریبا یه چند وقتی بود که عاشقش بودم اما نمیدونستم که چجوری بگم بهش تو این پنج ماه همه پسرا اعتراف کرده بودن جز من و لی و کیونگ داشتم با لیوان شامپاین بازی میکردم که دیدم نفس داره با یه پسر میرقصه و اون پسره دستش رو همه جاش میبره عصبی شدم رفتم پیششون
+یا تو کی هستی؟؟
پسر:دوست پسرش
+😡😡😡
نفس:دروغ میگه
پسر:عشقم میخوای از زیر قولت در بری و بهم سرویس ندی؟؟
نفس:من که به تو قول دادم؟؟😡
از نفس دورش کردم و هلش دادم توی استخر دست نفس و گرفتم و بردم بالای سن
+همه خوب گوش کنید از الان به بعد این دختر برای منه
نفس:چی میگی
رفتم نزدیکش صورتشو تو دوتا دستم گرفتم تا میخواستم ببوسمش دستامو گرفت
نفس:یا تو چته؟؟
+ممن یه عاشق دیوونه م
و بعد لبام و گذاشتم رو لباش
از زبون #نفس
لباش و گذاشت رو لبام باورم نمیشد منم همراهیش کردم و همه برامون دست زدن ازم جدا شد
شیو:واقعا میخواستی بهش سر...
ایندفعه من لبامو گذاشتم رو لباش ازش جدا شدم
-خیلی حرف میزنی😂
جشن تموم شد و رفتیم تو خونه هامون البته من نفس و با خودم بردم خونهی خودم سوهورم انداختم بیرون اونم رفت پیش معصومه
بعد عوض کردن لباسامون بغلش کردم و باهم خوابیدیم...
ادامه دارد😊
از زبون #نفس
-دخترا من حوصلم سر رفته
عاطفه:منم یکی بدتر از تو
رکسانا:من میخوام بمیرم😵
حوری:من که خسته شدم از دست کریس خیلی رو مخه
معصومه:عشقه من که کاملا ارومه
ایناز:عشقه من که به خودم رفته سکشیه
نفس:نمیگید منم میخوام عشق داشته باشم
معصومه:راستی یادم رفت لیسومان برای استراحت یه مهمونی تدارک دیده بیرون از شهر تو یه باغ بزرگ
حوری:اگه رویا اینجا بود دیوونم میکرد بریم لباس بخریم
نفس:خوب بریم لباس بخریم😂
رفتیم به یه پاساژ یه عالمه خرید کردیم اومدی خونه تقریبا چند ساعت به مهمونی مونده بود لباسامونو پوشیدیم موهامونو درست کردیم ارایشمونم کردیم سوار ماشینامون شدیم و رفتیم مهمونی پسرا هم که میدونستن رسیدیم به مهمونی
از زبون #شیو
تقریبا یه چند وقتی بود که عاشقش بودم اما نمیدونستم که چجوری بگم بهش تو این پنج ماه همه پسرا اعتراف کرده بودن جز من و لی و کیونگ داشتم با لیوان شامپاین بازی میکردم که دیدم نفس داره با یه پسر میرقصه و اون پسره دستش رو همه جاش میبره عصبی شدم رفتم پیششون
+یا تو کی هستی؟؟
پسر:دوست پسرش
+😡😡😡
نفس:دروغ میگه
پسر:عشقم میخوای از زیر قولت در بری و بهم سرویس ندی؟؟
نفس:من که به تو قول دادم؟؟😡
از نفس دورش کردم و هلش دادم توی استخر دست نفس و گرفتم و بردم بالای سن
+همه خوب گوش کنید از الان به بعد این دختر برای منه
نفس:چی میگی
رفتم نزدیکش صورتشو تو دوتا دستم گرفتم تا میخواستم ببوسمش دستامو گرفت
نفس:یا تو چته؟؟
+ممن یه عاشق دیوونه م
و بعد لبام و گذاشتم رو لباش
از زبون #نفس
لباش و گذاشت رو لبام باورم نمیشد منم همراهیش کردم و همه برامون دست زدن ازم جدا شد
شیو:واقعا میخواستی بهش سر...
ایندفعه من لبامو گذاشتم رو لباش ازش جدا شدم
-خیلی حرف میزنی😂
جشن تموم شد و رفتیم تو خونه هامون البته من نفس و با خودم بردم خونهی خودم سوهورم انداختم بیرون اونم رفت پیش معصومه
بعد عوض کردن لباسامون بغلش کردم و باهم خوابیدیم...
ادامه دارد😊
۸.۳k
۰۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.