هرچی من بگمه پارت پنجاه و هفتم
#هرچی_من_بگمه #پارت_پنجاه_و_هفتم
از زبون #رویا
تقریبا پنج ماهه که پیش لوهان نیستم اما با وجود ایلین میتونم خوشحال باشم شب بود توی ساحل نشسته بودم و به دریا خیره بودم
از زبون #لوهان
نشسته بود توی ساحل و به دریا خیره شده بود داشتم بهش نگاه میکردم میخواستم برم پیشش امل به پدر و مادرش قول داده بودم اما اون دختره کیه که همیشه و همه جا همراهشه؟؟نکنه قبل من با کسی بوده نه از این فکرا نباید بکنم اون همچین کسی نیست تا خواستم برم پیشش یکی داد زد اااااتتتتتیییشششش
رویا برگشت سمت صدا و تا دید خونش اتیش گرفته با داد زدن اسم
+ننننهههه ااایییلللیییننن
خیلی ترسیدم چه اتفاقی براش میوفته؟؟
رفتم تو خونش دیدم بیهوش افتاده و یه دختر تقریبا 11 ساله داره بالاسرش گریه میکنه تا صداش کردم دختره برگشت سمتم و ازم کمک خواست
ایلین:کمک کن اون بیهوش شده کمک کن😭
رفتم و روی دوتا دستاش بلندم کردم ایلینم گذاشتم رو کولم(چجوری همزمان دو نفر و بلند کرد؟؟🤨)
بردمشون بیرون رویا بیهوش بود گذاشتمش رو زمین و قفسه سینشه و فشار دادم که چندتا سرفه کرد و چشماش و باز کرد گرفتمش توی بغلم که گفت
رویا:تو...تو...اینجا...چیکار...میکنی؟؟
-حالت خوبه؟؟
رویا(با داد):گفتم اینجا چیکار میکنی؟؟
-تقریبا از وقتی که اومدی اینجا منم اومدم تا پیشت باشم اما...
نتونستم حرفی بزنم چون لبهای رویا بود که روی لبهام بود بیشتر به خودم فشارش دادم دلم براش تنگ شده برای اون لبا برای همه چیزش ازم جدا شد
رویا:خوشحالم که پیشمی
ایلین:اهم...اهم...ببخشیدا ولی من اینجام😒
هردو:😂😂😂
ایلین:😡
هردو😝
بلندش کردم رفتم سمت ماشین سوارشون کردم رسیدم به خونم
رویا،ایلین:ما لباس نداریم😢
هردوتاشون لباشونو غنچه کردن
-بریم خرید😅
هردو:بببرررریییممم
بردمشون و براشون یه عاامه چیز میز خریدم رفتیم خونه ایلین رفت تویه اتاق جدا اما من رویا رو بردم پیش خودم...
ادامه دارد😁😊
از زبون #رویا
تقریبا پنج ماهه که پیش لوهان نیستم اما با وجود ایلین میتونم خوشحال باشم شب بود توی ساحل نشسته بودم و به دریا خیره بودم
از زبون #لوهان
نشسته بود توی ساحل و به دریا خیره شده بود داشتم بهش نگاه میکردم میخواستم برم پیشش امل به پدر و مادرش قول داده بودم اما اون دختره کیه که همیشه و همه جا همراهشه؟؟نکنه قبل من با کسی بوده نه از این فکرا نباید بکنم اون همچین کسی نیست تا خواستم برم پیشش یکی داد زد اااااتتتتتیییشششش
رویا برگشت سمت صدا و تا دید خونش اتیش گرفته با داد زدن اسم
+ننننهههه ااایییلللیییننن
خیلی ترسیدم چه اتفاقی براش میوفته؟؟
رفتم تو خونش دیدم بیهوش افتاده و یه دختر تقریبا 11 ساله داره بالاسرش گریه میکنه تا صداش کردم دختره برگشت سمتم و ازم کمک خواست
ایلین:کمک کن اون بیهوش شده کمک کن😭
رفتم و روی دوتا دستاش بلندم کردم ایلینم گذاشتم رو کولم(چجوری همزمان دو نفر و بلند کرد؟؟🤨)
بردمشون بیرون رویا بیهوش بود گذاشتمش رو زمین و قفسه سینشه و فشار دادم که چندتا سرفه کرد و چشماش و باز کرد گرفتمش توی بغلم که گفت
رویا:تو...تو...اینجا...چیکار...میکنی؟؟
-حالت خوبه؟؟
رویا(با داد):گفتم اینجا چیکار میکنی؟؟
-تقریبا از وقتی که اومدی اینجا منم اومدم تا پیشت باشم اما...
نتونستم حرفی بزنم چون لبهای رویا بود که روی لبهام بود بیشتر به خودم فشارش دادم دلم براش تنگ شده برای اون لبا برای همه چیزش ازم جدا شد
رویا:خوشحالم که پیشمی
ایلین:اهم...اهم...ببخشیدا ولی من اینجام😒
هردو:😂😂😂
ایلین:😡
هردو😝
بلندش کردم رفتم سمت ماشین سوارشون کردم رسیدم به خونم
رویا،ایلین:ما لباس نداریم😢
هردوتاشون لباشونو غنچه کردن
-بریم خرید😅
هردو:بببرررریییممم
بردمشون و براشون یه عاامه چیز میز خریدم رفتیم خونه ایلین رفت تویه اتاق جدا اما من رویا رو بردم پیش خودم...
ادامه دارد😁😊
۶.۳k
۰۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.