پدر آمد از راهدست هایش خالیکودکان چشم به دستان پدر …سفره خالی را پدر از پنجره بیرون انداخت !سفره قلبش را بار دیگر گسترد !بچه ها آن شب هم ، مثل دیگر شبها یک شکم سیر محبت خوردند …