عروس مخفی پادشاه

پارت⁶


من هنوز خشک وسط سالن ایستاده بودم. ذهنم پر از علامت سؤال بود.
همسر؟ من؟ اونم با جونگ‌کوک؟ همون آدمی که دیروز فکر می‌کردم خدمتکاره؟ملکه با لبخند نگاهم کرد و گفت:
– چیزی شده؟ رنگت رفته عزیزم.
– نه نه، من فقط... یه لحظه حالم خوب نبود، چون… چون احتمالاً از شوق دارم از هوش می‌رم.
جونگ‌کوک زیر لب گفت:
– مثل همیشه خیلی قانع‌کننده‌ای.ملکه خندید و گفت:
– پسرم خوب انتخاب کرده، حداقل روحیه‌ات جالبه.من سریع زدم زیر حرف:
– نه نه، ما هنوز اصلاً چیزی نیستیم! اون فقط کمکم کرد، من اتفاقی اومدم اینجا، قرار نیست–
جونگ‌کوک اومد وسط حرفم:
– بسه ات. مامان، اجازه بدین استراحت کنه، هنوز با قصر آشنا نشده.ملکه با نگاهی معنی‌دار گفت:
– پس تو وظیفه‌داری خودش آشناش کنی، شاهزاده‌ی من.و من دقیقاً همون‌جا یخ زدم.
"شاهزاده‌ی من"؟ یعنی چی؟!
نگاهم بین اون دوتا می‌چرخید.
جونگ‌کوک فقط گفت:
– ایشون همیشه شوخی می‌کنن.
ولی لبخندش مصنوعی بود.وقتی از سالن بیرون رفتیم، شروع کردم به غر زدن:
– خب حالا بالاخره تو خدمتکاری یا شاهزاده؟ اینا چی می‌گن اصلاً؟ من دارم گیج می‌شم!
– به زودی همه‌چیو توضیح می‌دم. فقط یه مدت صبر کن.
– صبر کنم؟ حداقل بگو من واقعاً زن کی‌ام!اون ایستاد، برگشت سمتم.
یه نگاه خاصی کرد، هم خسته، هم جدی.
– زن منی، ات. ولی هنوز نمی‌تونی بفهمی چرا.و دوباره بدون اینکه جواب واضحی بده، رفت سمت آسانسور شیشه‌ای.
من موندم با دهن باز، بین شوک و سردرگمی مطلق.– عالی شد، من توی یه قصرم، با یه پسره که معلوم نیست خدمتکاره، شاهزاده‌ست، یا فقط خیلی خوب دروغ می‌گه!
دیدگاه ها (۰)

عروس مخفی پادشاه

عروس مخفی پادشاه

عروس مخفی پادشاه

عروس مخفی پادشاه

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟐کوک صورت ات رو بین دستاش گرف...

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط