دروغ اجباری پارت 17
دروغ اجباری
پارت 17
#رزی
رفتم تو اتاق
شتتتتتت یادم رفت بگم که به کسی نگهههه!!!!!!!
یه صدایی از بلندگو اومد.
صدا:دیگه کسی از اتاقش بیرون نیاد.
واییییی رسما بدبخت شدم رفت!
حالا اگه بقیه بفهمن چی؟
ایشششش اونموقع همه دلشون واسم میسوزه.
با تنفر به چانیول نگاه کردم.
بهم پوزخند زد.
پسره ی...ایشششششش
فهمیدم!
بهش پیام میدم ولی میترسم دیر سین کنه...
پیام:سلام جناب رییس میخواستم بگم که میشه قضیه این تنبیهه رو به کسی نگید؟
فرستادم واسش.
ولی خب از اخلاقش معلوم بود که سالی 1 بار گوشی چک میکنه😐💔
وایی نکنه فردا صبح به همه بگه؟!
فردا زود بیدار میشم و بقیه رو بیدار نمیکنم تا بتونم بهش بگم.
#صبح
تا چشام باز شد عین جت دویدم سمت دفتر.
درو باز کردم و گفتم
رزی:جناب لی!!!!(مثلا اسم مدیره اینه)
مثل اینکه داشت چرت میزد رو صندلیش و با صدای من از خواب پرید.
مدیر:مبنبمنبخدلهرتلد چی شده کی بالشتمو پاره کرده؟؟
رزی:ببخشید منم...
مدیر:اهم...بگو میشنوم
رزی:خواستم بگم...میشه به کسی نگید که بجای اونا دارید منو تنبیه میکنید؟
مدیر:هوممم...باشه.
رزی:ممنون
اومدم بیرون.
آخیششششش خیالم راحت شد.
ساعت 5 صبحع کسی الان بیدار نمیشه.
بزار از فرصت استفاده کنم.
رفتم اتاقا رو بگردم که اتاق موسیقی رو دیدم.
یه پیانو کلاسیک داشت با یه دیجیتالی.
من پیانو بلدم قبلا برادرم بهم یاد داده بود.
رفتم سمت دیجیتالیه که بتونم صداشو کم کنم تا کسی نشنوه.
روشنش کردم و نشستم پشتش.
خیلی وقت بود که پیانو نزده بودم.
تقریبا از زمانی که برادرم مرد.
3 سال پیش.
دستمو بردم سمت کلید ها ولی دستم میلرزید.
بالاخره دستمو صاف گذاشتم رو پیانو و شروع کردم به پیانو زدن.
داشتم فور الیزه رو میزدم.
کاشکی الان برادرم پیشم بود که تشویقم میکرد
هعی...
همش تقصیر اون عوضیه...
ولی بیخیال ناراحتی فاییده نداره.
یهو صدای افتادن ینفر اومد.
یعنی کسی داشت نگام میکرد؟
دیگه هیچ صدایی نیومد.
حتما خیالاتی شدم.
#جیمین
به طرز عجیبی ساعت 5 صبح بیدار شدم.
همه خواب بودن به غیر از رزی که تو تختش نبود.
لایک+35
کامنت+50
پارت 17
#رزی
رفتم تو اتاق
شتتتتتت یادم رفت بگم که به کسی نگهههه!!!!!!!
یه صدایی از بلندگو اومد.
صدا:دیگه کسی از اتاقش بیرون نیاد.
واییییی رسما بدبخت شدم رفت!
حالا اگه بقیه بفهمن چی؟
ایشششش اونموقع همه دلشون واسم میسوزه.
با تنفر به چانیول نگاه کردم.
بهم پوزخند زد.
پسره ی...ایشششششش
فهمیدم!
بهش پیام میدم ولی میترسم دیر سین کنه...
پیام:سلام جناب رییس میخواستم بگم که میشه قضیه این تنبیهه رو به کسی نگید؟
فرستادم واسش.
ولی خب از اخلاقش معلوم بود که سالی 1 بار گوشی چک میکنه😐💔
وایی نکنه فردا صبح به همه بگه؟!
فردا زود بیدار میشم و بقیه رو بیدار نمیکنم تا بتونم بهش بگم.
#صبح
تا چشام باز شد عین جت دویدم سمت دفتر.
درو باز کردم و گفتم
رزی:جناب لی!!!!(مثلا اسم مدیره اینه)
مثل اینکه داشت چرت میزد رو صندلیش و با صدای من از خواب پرید.
مدیر:مبنبمنبخدلهرتلد چی شده کی بالشتمو پاره کرده؟؟
رزی:ببخشید منم...
مدیر:اهم...بگو میشنوم
رزی:خواستم بگم...میشه به کسی نگید که بجای اونا دارید منو تنبیه میکنید؟
مدیر:هوممم...باشه.
رزی:ممنون
اومدم بیرون.
آخیششششش خیالم راحت شد.
ساعت 5 صبحع کسی الان بیدار نمیشه.
بزار از فرصت استفاده کنم.
رفتم اتاقا رو بگردم که اتاق موسیقی رو دیدم.
یه پیانو کلاسیک داشت با یه دیجیتالی.
من پیانو بلدم قبلا برادرم بهم یاد داده بود.
رفتم سمت دیجیتالیه که بتونم صداشو کم کنم تا کسی نشنوه.
روشنش کردم و نشستم پشتش.
خیلی وقت بود که پیانو نزده بودم.
تقریبا از زمانی که برادرم مرد.
3 سال پیش.
دستمو بردم سمت کلید ها ولی دستم میلرزید.
بالاخره دستمو صاف گذاشتم رو پیانو و شروع کردم به پیانو زدن.
داشتم فور الیزه رو میزدم.
کاشکی الان برادرم پیشم بود که تشویقم میکرد
هعی...
همش تقصیر اون عوضیه...
ولی بیخیال ناراحتی فاییده نداره.
یهو صدای افتادن ینفر اومد.
یعنی کسی داشت نگام میکرد؟
دیگه هیچ صدایی نیومد.
حتما خیالاتی شدم.
#جیمین
به طرز عجیبی ساعت 5 صبح بیدار شدم.
همه خواب بودن به غیر از رزی که تو تختش نبود.
لایک+35
کامنت+50
۱۳.۹k
۳۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.