اشک حسرت پارت۱۱۰
#اشک حسرت #پارت۱۱۰
سعید :
تو یه پارک منتظر موندم تا اون مرد اومد وگفت : سلام آقای سعادت
- سلام ...شما منو از کجا می شناسید ؟
مرده دستی به شونه ام زد وگفت : منو نمی شناسی من همکار پدرت بودم
- نگید شما آقای محمدرضا ستایش هستید ؟
مرده : درسته
- چی شده ؟ می خواستید با من حرف بزنید ؟!
اقای ستایش: آره می خواستم بگم دایی ات برات نقشه کشیده که تو رو بندازه تو دردسر یعنی کارش گره خورده اومده سراغ تو
- دایی من که داره می میره
پوزخندی زد وگفت : اینا بازیه می تونی راحت بفهمی
- یعنی دایی دروغ میگه مریض
یه آدرس نوشت وگفت : می تونی اونجا همه چیزو بفهمی خانم نوشین اینجوری بگو که بدونن از طرف من رفتی
- چرا می خواید به من کمک کنید ؟
آقای ستایش : واسه اینکه بد کردم به پدرت به خانوادت ...منو ببخش سعید
- چرا نمی گید چی شده ومنو پاس می دید ؟
ستایش : اینجوری بهتره ..
نفس عمیقی کشیدم وگفتم : باشه ولی اگه هر کی باعث مرگ بابام شده رو نمی بخشم حتا شما
سری تکون داد وگفت : حق داری ولی منم فریب خوردم
- آخرش همه چیزو می فهمم
ازآقای ستایش خداحافظی کردم وسوار ماشین شدم باید فکرامو جم می کردم ولی وقت نداشتم نفس عمیقی کشیدم وشماره ضیایی رو گرفتم که بعد از چند بوق برداشت
- الوآقایی ضیایی
ضیایی : بله آقای سعادت
- من راضی ام فکرامو کردم فقط یکم کار دارم باید انجام بدم
ضیایی : می دونستم راضی میشی به دایی ات نگفتم
- ممنون آقای ضیایی
از ضیایی خداحافظی کردم ورفتم سوار ماشین شدم باید می رفتم پیش بهترین وکیل شهر یکی بالاتر از ضیایی اگه دایی تو مرگ پدرم وورشکستگی بابانقشی داشته باشه بخدا قسم خودم می کشتمش
تقریبا یه نیم ساعتی طول کشید تا رسیدم به دفتر یوسف جوخ کلی به منشی اش اسرار کردم تا قبول کرد انقدر استرس داشتم وناراحت عصبی بودم نمی تونستم بشینم
سعید :
تو یه پارک منتظر موندم تا اون مرد اومد وگفت : سلام آقای سعادت
- سلام ...شما منو از کجا می شناسید ؟
مرده دستی به شونه ام زد وگفت : منو نمی شناسی من همکار پدرت بودم
- نگید شما آقای محمدرضا ستایش هستید ؟
مرده : درسته
- چی شده ؟ می خواستید با من حرف بزنید ؟!
اقای ستایش: آره می خواستم بگم دایی ات برات نقشه کشیده که تو رو بندازه تو دردسر یعنی کارش گره خورده اومده سراغ تو
- دایی من که داره می میره
پوزخندی زد وگفت : اینا بازیه می تونی راحت بفهمی
- یعنی دایی دروغ میگه مریض
یه آدرس نوشت وگفت : می تونی اونجا همه چیزو بفهمی خانم نوشین اینجوری بگو که بدونن از طرف من رفتی
- چرا می خواید به من کمک کنید ؟
آقای ستایش : واسه اینکه بد کردم به پدرت به خانوادت ...منو ببخش سعید
- چرا نمی گید چی شده ومنو پاس می دید ؟
ستایش : اینجوری بهتره ..
نفس عمیقی کشیدم وگفتم : باشه ولی اگه هر کی باعث مرگ بابام شده رو نمی بخشم حتا شما
سری تکون داد وگفت : حق داری ولی منم فریب خوردم
- آخرش همه چیزو می فهمم
ازآقای ستایش خداحافظی کردم وسوار ماشین شدم باید فکرامو جم می کردم ولی وقت نداشتم نفس عمیقی کشیدم وشماره ضیایی رو گرفتم که بعد از چند بوق برداشت
- الوآقایی ضیایی
ضیایی : بله آقای سعادت
- من راضی ام فکرامو کردم فقط یکم کار دارم باید انجام بدم
ضیایی : می دونستم راضی میشی به دایی ات نگفتم
- ممنون آقای ضیایی
از ضیایی خداحافظی کردم ورفتم سوار ماشین شدم باید می رفتم پیش بهترین وکیل شهر یکی بالاتر از ضیایی اگه دایی تو مرگ پدرم وورشکستگی بابانقشی داشته باشه بخدا قسم خودم می کشتمش
تقریبا یه نیم ساعتی طول کشید تا رسیدم به دفتر یوسف جوخ کلی به منشی اش اسرار کردم تا قبول کرد انقدر استرس داشتم وناراحت عصبی بودم نمی تونستم بشینم
۸.۶k
۲۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.