اشک حسرت پارت ۱۰۹
#اشک حسرت #پارت ۱۰۹
سعید :
مثله هر روزم مشغول کارم بودم وداشتم حرفای منشی رو گوش می دادم ببینم امروز برنامه امون چیه که با دیدن وکیل دایی یکم تعجب کردم ورفتم استقبالش
- خوبین آقای ضیایی
لبخند کمرنگی زدوگفت : خوبم پسرم باید حرف بزنیم
- بفرمایید
به منشی گفتم برامون چای بیاره ورفتیم تو اتاق کار خودم نشستیم رو مبلای راحتی وگفتم : چیزی شده آقای ضیایی؟
نفس عمیقی کشید واز کیفش یه کاغذ درآورد وگفت : نمی دونم این کاغذ چه تعصیری تو زندگیت می زاره پسرم ولی امیدوارم تعصیر مثبتی داشته باشه
کاغذ رو ازش گرفتم وخوندم برام اجیب بود که چطور تا حالا دایی اقدامی نکرده حالا اینم اقدامش
ضیایی: اگه اینو امضا کنی بدهی به دایی ات نداری ولی به شرط ازدواج با دخترش بدهی تو صاف میشه همه چیزشو زده به اسم دخترش ...
یه کاغذ دیگه در آورد وگفت : واین برای توه
کاغذ رو نگاهی انداختم ویکم تعجب کردم
- این ...این سند خونه ای قبلی ماست ؟ ...نگید دایی خونمون رو خریده بود
ضیایی: چرا دایی اتون خریده به اسم خودشون بود الان زدن به اسم شما
خدایا ...دایی دوست بوده یا دشمن
ضیایی : امضا کنید
کاغذ رو گذاشتم رو میز وگفتم : هیچ کدوم رو امضا نمی کنم ...بگو حکم بازداشتمو بدن ...
بلند شدم واز شرکت اومدم بیرون خیلی عصبانی بودم ما این چند سال دربه در بودیم واین همه سختی کشیدیم مادرم با مرگ دست وپنجه نرم می کرد اونوقت دایی ...
عصبی وناراحت برگشتم خونه مامان بادیدنم جا خورده بود ونگران بود پشت سرهم سوال می پرسید ازش خواهش کردم تنهام بزاره ورفتم تو اتاقم باید به اون مرد ناشناس زنگ می زدم شمارش رو گرفتم که بعد از چند بوق برداشت
- الو بفرمایید
- سعید سعادت هستم خودتون شمارتون رو دادین
- بلاخره زنگ زدی
- میشه بگی باهام چیکار داشتی وچی می خواستی بگی
- می تونی بیای به این آدرس...
آدرس رو داد ومن زود بلند شدم از اتاقم رفتم بیرون حمید هدیه وپانیذ با هم از بیرون اومده بودن
- حمید سوئیچ ماشینتو بده
حمید : تو خوبی چرا اینجوری هستی ...سعید
سوئیچ رو ازش گرفتم وبی توجه به نگاه های کنجکاوشون از خونه اومدم بیرون
سعید :
مثله هر روزم مشغول کارم بودم وداشتم حرفای منشی رو گوش می دادم ببینم امروز برنامه امون چیه که با دیدن وکیل دایی یکم تعجب کردم ورفتم استقبالش
- خوبین آقای ضیایی
لبخند کمرنگی زدوگفت : خوبم پسرم باید حرف بزنیم
- بفرمایید
به منشی گفتم برامون چای بیاره ورفتیم تو اتاق کار خودم نشستیم رو مبلای راحتی وگفتم : چیزی شده آقای ضیایی؟
نفس عمیقی کشید واز کیفش یه کاغذ درآورد وگفت : نمی دونم این کاغذ چه تعصیری تو زندگیت می زاره پسرم ولی امیدوارم تعصیر مثبتی داشته باشه
کاغذ رو ازش گرفتم وخوندم برام اجیب بود که چطور تا حالا دایی اقدامی نکرده حالا اینم اقدامش
ضیایی: اگه اینو امضا کنی بدهی به دایی ات نداری ولی به شرط ازدواج با دخترش بدهی تو صاف میشه همه چیزشو زده به اسم دخترش ...
یه کاغذ دیگه در آورد وگفت : واین برای توه
کاغذ رو نگاهی انداختم ویکم تعجب کردم
- این ...این سند خونه ای قبلی ماست ؟ ...نگید دایی خونمون رو خریده بود
ضیایی: چرا دایی اتون خریده به اسم خودشون بود الان زدن به اسم شما
خدایا ...دایی دوست بوده یا دشمن
ضیایی : امضا کنید
کاغذ رو گذاشتم رو میز وگفتم : هیچ کدوم رو امضا نمی کنم ...بگو حکم بازداشتمو بدن ...
بلند شدم واز شرکت اومدم بیرون خیلی عصبانی بودم ما این چند سال دربه در بودیم واین همه سختی کشیدیم مادرم با مرگ دست وپنجه نرم می کرد اونوقت دایی ...
عصبی وناراحت برگشتم خونه مامان بادیدنم جا خورده بود ونگران بود پشت سرهم سوال می پرسید ازش خواهش کردم تنهام بزاره ورفتم تو اتاقم باید به اون مرد ناشناس زنگ می زدم شمارش رو گرفتم که بعد از چند بوق برداشت
- الو بفرمایید
- سعید سعادت هستم خودتون شمارتون رو دادین
- بلاخره زنگ زدی
- میشه بگی باهام چیکار داشتی وچی می خواستی بگی
- می تونی بیای به این آدرس...
آدرس رو داد ومن زود بلند شدم از اتاقم رفتم بیرون حمید هدیه وپانیذ با هم از بیرون اومده بودن
- حمید سوئیچ ماشینتو بده
حمید : تو خوبی چرا اینجوری هستی ...سعید
سوئیچ رو ازش گرفتم وبی توجه به نگاه های کنجکاوشون از خونه اومدم بیرون
۸.۰k
۲۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.