رمان سفر برای عشق پارت ۳۲

رمان سفر برای عشق پارت ۳۲
ویو بعد از رسیدن به امارت ا.ت
ا.ت : خب رسیدیم
♧ چقدر قشنگه ا.مارتت ا.ت
ا.ت : مرسی قشنگم لطف داری
تهیونگ : خب بریم داخل
ا.ت : بریم
ویو ا.ت
وقتی رفتیم داخل مامانم اینا نشته بودن داشتن صبحانه میخوردن که مامانم وقتی خالم و مامانبزرگم رو دید واقعا خیلی خوشحال شد منم به خاطر خوشحالی مامانم واقعا خوشحال بودم سلام کردیم و همگی رفتیم نشستیم سر میز صبحانه تا ما هم یه چیزی بخوریم
~ خوش اومدی دخترم چقدر دلم بهت تنگ شده بود
ا.ت : ممنونم عمه جون
~ قربونت شم من بیا بشین بیا
ا.ت : عمه جون مهربون شدی ؟
~ من همیشه با برادرزاده خودم مهربونم
ا.ت : مرسی ( با لحن خنده )
ویو تهیونگ
سر میز صبحونه همش حرف زدیم و کلی خندیدیم خیلی دوست دارم خوشحالی ا.ت رو ببینم اصلا دوست ندارم اون ناراحت باشه
ویو بعد از تموم شدن صبحونه
ا.ت : خب عزیزان من و تهیونگ باید بریم تا تالار رزرو کنیم
& باشه دخترم برید خدا به همراهتون
ا.ت : راستی به اجوگا بگید که اتاق مهمونای جدیدمون رو بهشون نشون بدن من میرم آماده شم ، تهیونگ تو هم برو آماده شو زود باش
تهیونگ : باشه باشه !!!
ادامه دارد..............
لایک ۷
کامنت ۷
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿