خان زاده پارت119
#خان_زاده #پارت119
باز هم قلب لعنتیم لرزید.
نگاهم و ازش گرفتم و یه روبه رو زل زدم. وارد ڪوچه ی خودش ڪه شد متعجب گفتم
_چرا اومدیم اینجا؟
با همون اخمش جواب داد
_امشب خونه ی من میمونی.
چشمام گرد شد و گفتم
_نمی مونم...
ماشین و توی پارڪینگ برد و گفت
_نمیخواد بترسی.برو توی اتاق در و قفل ڪن اما امشب تنها نمیمونی.
خونم به جوش اومد.
_اگه یادت رفته بذار یادت بندازم خان زاده. ما طلاق گرفتیم. فردا نامزدیته. من با چه عنوانی بیام خونه ی شما؟
دستشو روی فرمون گذاشت و به سمتم برگشت و با جدیت گفت
_من ڪاری به عنوان ندارم.تنهات نمیذارم... پیاده شو.
با مخالفت سر تڪون دادم و گفتم
_پامم تو خونه ی تو نمیذارم.
نفسش و فوت ڪرد و پیاده شد. در سمت منو باز ڪرد. دستشو زیر بازوم زد و پیادم ڪرد..
با حرص بازوم و از دستش ڪشیدم و داد زدم
_دست به من نزن!
ڪلافه عقب ڪشید و گفت
_خیله خوب خودت بیا... بهت قول میدم پامم تو اتاق نذارم اما تنها نمیمونی.
تا خواستم اعتراض ڪنم گوشه ی آستینم و دنبال خودش ڪشوند.
دڪمه ی آسانسور و زد.در ڪه باز شد بازم آستینم و دنبال خودش ڪشوند..
سرمو پایین انداختم. با لحن خشڪی گفت
_بهت گفتم منتظرم بمون چرا رفتی؟
بدون نگاه ڪردن بهش جواب دادم
_چرا باید میموندم؟شما موظفید همه ی ڪارمنداتونو برسونید؟
همزمان در آسانسور باز شد.بدون جواب دادن پیاده شد و وقتی دید من بی حرڪت ایستادم این بارم آستینم رو ڪشید.
درو باز ڪرد و منتظر موند تا من اول برم داخل.
چشمام پر اشڪ شد.دوباره پا گذاشتن توی این خونه ی پر از خاطره رو نمیخواستم...
🍁 🍁 🍁 🍁
باز هم قلب لعنتیم لرزید.
نگاهم و ازش گرفتم و یه روبه رو زل زدم. وارد ڪوچه ی خودش ڪه شد متعجب گفتم
_چرا اومدیم اینجا؟
با همون اخمش جواب داد
_امشب خونه ی من میمونی.
چشمام گرد شد و گفتم
_نمی مونم...
ماشین و توی پارڪینگ برد و گفت
_نمیخواد بترسی.برو توی اتاق در و قفل ڪن اما امشب تنها نمیمونی.
خونم به جوش اومد.
_اگه یادت رفته بذار یادت بندازم خان زاده. ما طلاق گرفتیم. فردا نامزدیته. من با چه عنوانی بیام خونه ی شما؟
دستشو روی فرمون گذاشت و به سمتم برگشت و با جدیت گفت
_من ڪاری به عنوان ندارم.تنهات نمیذارم... پیاده شو.
با مخالفت سر تڪون دادم و گفتم
_پامم تو خونه ی تو نمیذارم.
نفسش و فوت ڪرد و پیاده شد. در سمت منو باز ڪرد. دستشو زیر بازوم زد و پیادم ڪرد..
با حرص بازوم و از دستش ڪشیدم و داد زدم
_دست به من نزن!
ڪلافه عقب ڪشید و گفت
_خیله خوب خودت بیا... بهت قول میدم پامم تو اتاق نذارم اما تنها نمیمونی.
تا خواستم اعتراض ڪنم گوشه ی آستینم و دنبال خودش ڪشوند.
دڪمه ی آسانسور و زد.در ڪه باز شد بازم آستینم و دنبال خودش ڪشوند..
سرمو پایین انداختم. با لحن خشڪی گفت
_بهت گفتم منتظرم بمون چرا رفتی؟
بدون نگاه ڪردن بهش جواب دادم
_چرا باید میموندم؟شما موظفید همه ی ڪارمنداتونو برسونید؟
همزمان در آسانسور باز شد.بدون جواب دادن پیاده شد و وقتی دید من بی حرڪت ایستادم این بارم آستینم رو ڪشید.
درو باز ڪرد و منتظر موند تا من اول برم داخل.
چشمام پر اشڪ شد.دوباره پا گذاشتن توی این خونه ی پر از خاطره رو نمیخواستم...
🍁 🍁 🍁 🍁
۷.۹k
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.